۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

کوچه بن بست

تعطيلي گاه و بي گاه مسابقات ليگ برتر باعث كش آمدن سوژه هاي قديمي مي شود و اين مي شود كه همچنان بركناري مصطفوي جاي حرف دارد.
مهندس داريوش مصطفوي، كارشناس علم شيمي و مدير با سابقه فوتبال ايران، اين روزهاي بركناري از دل مي گويد و حرف هاي تلمبار شده در آن و اينكه سخن ها براي گفتن دارد!
آقاي مهندس حالا كه بركنار شده يادش افتاده در حقش جفا مي شده و شرايط سختي را پشت سرگذاشته! آن روزها كه مطبوعات از اختلاف بين او و هدايتي خبر مي دانند به جاي آنكه در پي راهكار باشد، بدون وقفه رسانه ها را محكوم مي كرد به شايعه پراكني، دروغ نويسي و بازي با افكار عمومي!
مصاحبه پشت مصاحبه، خطابه در پي خطابه و تكذيب، تكذيب، تكذيب... "صد در صد تكذيب مي كنم." اين پركاربرد ترين جمله دوران شش ماهه مديريت داريوش خان در پرسپوليس است ولي امروز كه شايعه نپراكني، دروغ ننويسي و اطلاع رساني به افكار عمومي رسانه ها! ثابت شد، جناب مهندس لب به سخن گشودند و از جفاي روزگار شكايت مي كنند.
حالا داريوش مصطفوي احساس مي كند كه با شخصيت اش بازي شده! ولي به نظر كمي دير شده، آن روز كه مطبوعات خبر از وضعيت نامناسب وي در پرسپوليس مي دادند و در واقع از او حمايت مي كردند، كاري جز پراكندن بذر دروغ و شايعه نبود ،‌ولي امروز مهندس به مطبوعات پناه آورده و مي خواهد حرف بزند. اگر تا ديروز وقتي موبايل داريوش خان زنگ مي خورد او با تاخير بسيار دست به گوشي مي برد و به اسم يا شماره نمايش داده شده خيره مي ماند كه آيا دكمه سبز را لمس كند يا نه! امروز همين كه گوشي از اولين لرزه هاي زنگ خوردن خبر دهد، بي معطلي پاسخگوست تا با او حرف بزنند، سوال بپرسند تا او بگويد، بگويد، بگويد...
اين رسم روزگار نيست! اما رسم ما چرا. روزگار سال ها پيش، از اين رفت و آمدها درس گرفته و آموخته چگونه بايد مديريت كند و پاسخگو باشد ولي خب ما كماكان اندرخم يك كوچه ايم و جالب اينجاست كه در گذر اين همه سال، يك نفر سربلند نكرد تا اسم اين كوچه را بخواند تا شايد سر از موقعيت خود درآورد كه كجاست و راه خروج از اين كوچه چند صد ساله چگونه است!
بي انصافي است اين ضعف تاريخي را از چشم داريوش مصطفوي ببينيم ولي با اندكي بي رحمي مي توانيم بغض اش را بر سر او خالي كنيم. ما از او گلايه مي كنيم، او از سياستگذاران فوتبال شكوه مي كند، آنها از شرايط نادرست پيش از اين و پيشينيان از بد روزگار و اين دور باطل ادامه دارد!
و بيچاره باز اين روزگار، اين روزگار كج كردار بد قلق، همان كه راه خود را يافته و ما هنوز اندرخم يك كوچه ايم. كوچه بن بست، توي اين كوچه به دنيا اومديم، توي اين كوچه داريم جون مي كنيم، آخرش مثل پدربزرگ بايد، تو همين كوچه بن بست بميريم.
البته اين يكي، دو جمله كوچه اي را چندان جدي نگيريد، همين جوري ياد كوچه و بن بست و پدربزرگ افتادم و خب اسم كوچك مهندس مصطفوي! وگرنه ربطي به چهارستون نداشت كه نداشت كه نداشت...

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 22 دی 87