۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

شکوه جوانمردی

1954 ميلادي، مسابقات جهاني ژاپن بود. وزن اول ملاقاسمي بود، وزن دوم يعقوبي بود، وزن سوم گيوه چي بود، وزن چهارم توفيق بود، وزن پنچم من بودم، وزن ششم زندي، وزن هفتم تختي، وزن هشتم وفادار.
يك مدال طلا توفيق آورد، يك مدال طلا زندي، يك مدال برنز گيوه چي، يك مدال نقره من آوردم، تختي مثل اينكه چهارم شد و ملاقاسمي سوم. با مجموع دو مدال طلا، يك نقره و فكر مي كنم دو برنز، تيم ملي ايران براي بار نخست اول شد.

قبل از هر چيز لازم است به ماجرايي از تختي اشاره كنم كه حتما لازم است آن را در خاطرات ورزشي خودمان ثبت كنيم. مسابقه اي بود در شوروي، مسابقه تيم به تيم. پاي چپ قهرمان شوروي كه حريف تختي بود، ضرب خورده بود، پاي من هم در يك مسابقه كشتي در باكو ضرب خورده بود و در گچ بود و در مسكو نتوانستم كشتي بگيريم. وقتي تختي با حريفش روي تشك كشتي كه مثل ميدان جنگ است و هيچ ملاحظه اي جايز نيست، كشتي مي گرفت، شايد ده بار مي توانست پاي صدمه ديده و فرسوده حريفش را بگيرد و زمين بكوبد، ولي اين كار را نكرد. درست است كه كشتي را از او برد، ولي پايي را كه ضرب خورده بود نگرفت. خيلي حرف است. من خودم در اصفهان با پایي ضرب ديده كشتي مي گرفتم، ولي حريف اصفهاني من شايد ده بار به پاي من زد. البته من انتظار ترحم نداشتم، ولي تختي يك چنين بشري بود.
از نظر انسان دوستي و پهلواني و مردم داري، موقعيت خانه و زندگي و رفقايش نمونه اي بود كه نمي توان براي او لنگه اي پيدا كرد. واقعا اين ضرب المثل كه درخت هرچه ميوه اش بيشتر شود سر به زيرتر مي شود درباره تختي صدق مي كرد.
حالا بعضي ها پيدا مي شوند و مي گويند كه او را ضربه فني كرده اند. گيرم كه اينطور باشد اينكه گفتن ندارد. بعد از اين همه سال چه چيزي را مي خواهند ثابت بكنند. فكر مي كنند دوباره آنها را روي شانه مي گذارند و برايشان هورا مي كشند، يا آنها را به جاي تختي مي گذارند؟
تختي چنان محبوبيتي داشت كه پس از زلزله بويين زهرا از چهار راه استامبول به طرف ميدان بهارستان سوار بر يك اتومبيل ميليون ها تومان براي كمك به زلزله زدگان جمع كرد. برايم معلوم نشد كه قبل از مرگش چه مي خواسته به من بگويد!


چنان كه مي دانيد اسم تختي غلامرضا بود و اسم شاهپور هم غلامرضا. موقعي كه در آن روز كذايي شاهپور غلامرضا وارد سالن كشتي شد همه او را ديدند و او خيلي آرام رفت در جايگاه مخصوص اش نشست، ولي لحظه اي بعد وقتي تختي وارد شد فرياد «غلامرضا، غلامرضا» تا مدتي توي سالن طنين انداخت، حتي سالن داشت به هم مي ريخت. تختي يك گوشه اي نشست و وقتي جمعيت آرام شد آهسته از او خواستند كه از سالن بيرون برود، يعني محترمانه او را بيرون كردند. اينجور حوادث و برخورد ها تختي را معذب و ناراحت مي كرد. همانطور كه شاهپور غلامرضا نمي توانست بي توجهي توهين آميز نسبت به خودش را تحمل كند غلامرضا تختي هم نمي توانست تحمل كند كه از سالن ورزش، كه در حقيقت خانه او بود، بيرونش كنند.
سيامك ياسمي به فكر افتاده بود از زندگي تختي فيلمي تهيه بكند. با من در ميان گذاشت تا موافقت تختي را جلب كنم و من با توجه به اينكه مي دانستم تختي قبول نمي كند با او صحبت كردم. موقعي كه سيامك اين پيشنهاد را مطرح كرد دست مزد من هجده هزار تومان بود، بالاترين دستمزد آن موقع بود. ملك مطيعي هشت هزار تومان مي گرفت، آرمان شش هزار تومان، ظهوري چهار هزار تومان، همايون دو يا سه هزار تومان و براي تختي نود هزار تومان دستمزد پيشنهاد كردند.
هزينه فيلم با كليه دستمزدها بين هشتاد تا صد هزار تومان بود. تازه اين رقمي بود كه به عنوان پيشنهاد اوليه مطرح كردند. تختي اگر مي خواست در اين فيلم بازي كند تا صد و پنجاه هزار تومان هم مي توانست بگيرد. او در مقابل اين پيشنهاد خنده اي كرد و جواب نداد.
او سر فيلم هاي من می آمد و اكثر آنها را مي ديد اما عكس العمل خاصي نشان نمي داد. هيچ وقت به من نگفت خوب بازي مي كنم يا بد و بازي بكنم يا نه. براي اينكه مرا ناراحت نكند هيچ وقت چيزي نمي گفت. هميشه سكوت مي كرد.

پاورقي؛

به بهانه غلامرضا تختي، 17 ام دي.
به بهانه روزهايي كه كوچه پس كوچه هاي اين شهر بوي معرفت و مردانگي مي داد.
تكه هايي از كتاب « سينماي فردين» به روايت محمد علي فردين.
تهران؛ نشر قطره، 1379

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 16 دی 87