۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

سکانس آخر

سهم من هميشه دلتنگي ست....

«كاش اين دنيا هم مثل يک جعبه موسيقي بود، همه صداها آهنگ بود، حرف ها ترانه.»
آن وقت شايد خداحافظي آسان تر بود، سفر راه و رسم ديگري داشت و جاده مفهوم بلند دلواپسي نبود.

بهانه ام براي اين يادداشت – آخرين چهارستون من- سفر است، سفري كه مرا از خانه پدري ام دور مي كند و رنگ تازه اي به فاصله، دلتنگي، خاطره، خانه، مادر و عشق مي پاشد.
آغاز سفر از پايان يك خداحافظي است كه اگر تلخ نباشد، چندان هم شيرين نيست. طعم گسي دارد و خب اين قانون سفر است .
امروز كه قرار به رفتن است تا چه پيش آيد! به بهانه اين قرار اما بايد خداحافظي كرد كه اگر رفتم به دلم نماند.
يك بغل خاطره و دلتنگي را با خود مي برم، به جز تكه دلي كه جا مي گذارم تا بهانه ام باشد براي برگشتن، يك بهانه دارم و همين.

«به چيزي كه دل نداره، دل نبند.» دل بستن اما از آداب روزگار است كه در زمانه هاي سفر معلوم مي شود كه گرفتار است. گرفتار و دلبسته آب و خاكي كه چند و چون وفاداري را درس مي دهد، هرچند كه دل ندارد.
و مادرم كه نماد اين وفاداري است و ياران و دوستان كه مشق تعهد و رفاقت اند و عشق كه يگانه تمرين وارستگي و خلوص است و چه خوب كه همه شان دل دارند. سفر گره اين دلبستگي را محكم تر مي كند، ‌دستكم براي من اينطور است تا اين گره كور نشود بار سفر نمي بندم.

اين خداحافظي موقتي است، اين خداحافظي بهانه است كه بگويم دوستتان دارم، دلتنگتان مي شوم و با خاطره اين صد روز زندگي مي كنم.
اين 1+90 امين شماره چهارستون است، يك دقيقه وقت اضافه تا با صداي بلند بگويم به سهم خود سپاسگزار تك تك اساتيد، همكاران، بزرگواران و دوستان خوبم در اين عمر صد روزه هستم.
نمي دانم از رضا اسماعيلي متشكر باشم يا گلايه كنم كه مرا با البرز پيوند زد تا به وقت رفتن اينقدر بي تاب شوم، آنقدر دوستش دارم كه گلايه هايم را برايش ببرم و او آنقدر دل بزرگي دارد كه اين لحظه هايم را بفهمد، كه دلتنگي چيست؟ كه دوست داشتن كدام است؟ براي قلب هميشه عاشق او. سهم رضاي عزيز گلايه و سپاسم از آن فرشته جمشيديان دوست داشتني كه قلب مهربانش طاقت گلايه ندارد و تك تك عزيزانم كه اين صد روز را كنارشان نفس كشيدم و زندگي كردم.
صدبار مردن و زنده شدن با عمر يك روزه يك روزنامه!
و براي او «‌هنوز هم اگه يك كلمه بگي بمون، موندگارم...»
... بمون، پابند به عهدمون.
خداحافظ، به همين سادگي.

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 26 دی 87

بوی عیدی، بوی توپ

تيك تيك تيك تيك تيك...

آغاز سال يك هزار و سيصد و هشتاد و... توي دروازه ... گل... گل... سازمان معظم و مفخر ليگ برتر پس از سالها تحقيق و مطالعه علمي و اصولي با دستيابي به آخرين و مدرنترين تكنولوژيهاي برنامه ريزي، در اقدامي كاملا غافلگير كننده و ناگهاني برنامه مسابقات فوتبال ليگ برتر را تا آخرين ساعات سال جاري و البته نخستين ساعات سال آتي اعلام كرد!
همانطور كه از شواهد و قرائن و تقويم مكتوب جمشيدي به كوشش و اهتمام استاد ملك پور پيداست سال كهنه 1387 هجري خورشيدي به روز جمعه سي ام اسفند ماه، ساعت سه و سه دقيقه بعد از ظهر تحويل خواهد شد تا چرخ فلك به روي سال يك هزار و سيصد و هشتاد و هشت روي خوش نشان دهد.
در همين گير و دار تحويل و تعويض سال كهنه و نو، سردار عزيز محمدي رياست شبانه روز پركار و فعال و زيرك وباهوش، تعدادي مسابقات فوتبال ليگ برتر را برنامه ريزي و اجرا خواهد كرد تا به هيچ عنوان ثانيه اي تلف نشود و يا به تعبيري هدر نرود و خب نهايتا حيف و ميل نشود!
در اين كه بايد از لحظه لحظه هاي زندگي نهايت استفاده را كرد شكي نيست و بيشتر در اين شكي نيست كه احدالناسي (عبارت از اين پارسي تر سراغ داريد، اعلام فرماييد.) به ياد نمي آورد سازمان ليگ برتر از آغاز تا امروز به اندازه حتي يك نيمه روز وقت را تلف كرده باشد!
آوازه خوان خوش صداي اين شهر سالها پيش اين روزها را پيش بيني كرده بود و با صداي خسته و گرفته اش فرياد مي زد «بوي عيدي، بوي توپ، بوي كاغذ رنگي، بوي تند ماهي دودي، وسط زمين چمن، با اينا ليگ برترو راه ميندازم، با اينا بازيها رو سر مي كنم...»
و حالا امروز اعلام مي شود تنها يك ساعت و 57 دقيقه پس از سال تحويل مسابقات ليگ برتر برگزار مي شود.


عزيز محمدي كه به هيچ عنوان تاب و تحمل تعطيلي ليگ و به تعويق افتادن مسابقات را ندارد، ‌فقط و فقط توانست تعطيلات سال نو را يكي، دو ساعت تحمل كند و لذا بلاتعجيل (پايدار باد زبان پارسي!) ليگ برتر را راس 5 بعد از ظهر روز جمعه و جايي بين 30 اسفند 87 و 1 فرودين 88 برگزار مي كند. (جمعه 30 اسفند 87، سال كبيسه، ساعت پانزده و سه دقيقه سال تحويل مي شود و مي شود 1388. اما كماكان تاريخ 30 اسفند 87 است اما سال، سال 88 است! داشته باشيد در اين وانفسا ليگ برتر هم برگزار مي شود!)
سردار عقيده دارد بسياري از شاغلين در مسئوليت هاي حساس، زمان سال تحويل هم بر سر پست و مسئوليت خود هستند و رنگ و روي سفره هفت سين و تنگ ماهي و سبزي پلو را نمي بينند كه نمي بينند! به عقيده سردار عزيز (منظور سرداري است كه عزيز و دوست داشتني است.) بازيكن فوتبال بودن دستكمي از پاسداري و نگهباني ار مرزهاي استراتژيك ندارد و چه معني دارد بازيكنان فوتبال روز سال تحويل تعطيل باشند و دور توپ و استاديوم و مسابقه را خط بكشند! تماشاچي و هوادار فوتبال هم اگر راست مي گويد، اگر مرد است پا شد (اين يكي پارسي پارسي است) و بيايد استاديوم بازي را تماشا كند، نيامد هم كه نيامد به .. به... بگذريم، اصلا به... (بي خيال)
سال نو مبارك، نوروزتان پيروز، پيروز قرباني، ضربه سر، گل... گل... توي دروازه... در سايه ايزد تبارك، عيد همگي بود مبارك... آخ! چه توپي خورد به تير...! بوي توپ... بوي اسكناس تا نخورده لاي كتاب...

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 25 دی 87

...

روزي كه پرسپوليس در ورزشگاه آزادي مقابل ديدگان هزاران هوادارش بازي را به فجر سپاسي واگذار كرد و طرفداران پرسپوليس براي نخستين بار عليه پروين كه به زعم بسياري اسطوره اين باشگاه به شمار مي رفت شعار دادند، سلطان با چشماني سرخ، چهره اي برافروخته و با صدايي كه به شدت مي لرزيد اعلام كرد «ديگر هرگز مرا در فوتبال نخواهيد ديد، خداحافظ فوتبال، خداحافظ...»
پروين رفت اما چشمان تيله اي اش هميشه در كمين فوتبال بود. آذربايجان، سرخپوشان دلوار افزار و استيل آذين نام هايي بودند كه يكي پس از ديگري سايه پروين را بالاي سر خود ديدند تا شايد سلطان روزنه اي به فوتبال پيش روي ديدگان خود بگشايد كه خب هيچ كدام سرانجام خوشي نداشت و روز به روز محدوده حكومتي او را كوچك و كوچك تر كرد.
پروين نماد فوتبال سنتي بود و به همين بهانه مديران پرسپوليس، از همين حاج عباس انصاري فرد تا محمد حسن وغمخوار و ديگران به دنبال راهي بودند تا او را از پرسپوليس دور كنند.
آوردن مربيان خارجي كنار دست سلطان همچون اشميت و زوبل تا پيشنهاد مديريت فني باشگاه، چيزي جز به در و ديوار زدن سياستگذاران پرسپوليس نبود كه در نهايت به هدف زد و علي پروين از پرسپوليس جدا شد!


پروين، مرد 62 ساله، هماني كه مديريت فني يك تيم فوتبال معنايي جز «كشك» برايش ندارد! امروز و در اوج بحران هاي پرسپوليس در محافل دوستانه اش مي گويد تنها كسي است كه مي تواند اين تيم را جمع كند! بازگشت به صفر؛ نقطه شروع.
آري هان، دنيزلي، قطبي و افشين پيرواني آمدند تا پرسپوليس با عبور از دوران گذار پا به دوران مدرنيته گذارد و زندگي بدون پروين را بياموزد.
پرسپوليس آداب اين زندگي تازه را آموخت، آموخت به جاي سلطان، امپراتورداشته باشد، قهرمان شد اما...

به جاي سه نقطه چه مي توان نوشت؟ هيچ!
امروز بازگشت پروين تكذيب شد اما خبرش حتي با وجود تكذيبيه زودهنگامش، شوك آور بود، همين كه براي بازگشت به نقطه شروع اين همه آمادگي و اشتياق وجود داشته و همين كه هيچ راهي تا انتها طي نمي شود، جز سه نقطه هيچ واكنش ديگري ندارد!
اين تيتر امروز چهارستون است؛...
شما به سليقه خودتان آن را پر كنيد، مرسي.

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 24 دی 87

کوچه بن بست

تعطيلي گاه و بي گاه مسابقات ليگ برتر باعث كش آمدن سوژه هاي قديمي مي شود و اين مي شود كه همچنان بركناري مصطفوي جاي حرف دارد.
مهندس داريوش مصطفوي، كارشناس علم شيمي و مدير با سابقه فوتبال ايران، اين روزهاي بركناري از دل مي گويد و حرف هاي تلمبار شده در آن و اينكه سخن ها براي گفتن دارد!
آقاي مهندس حالا كه بركنار شده يادش افتاده در حقش جفا مي شده و شرايط سختي را پشت سرگذاشته! آن روزها كه مطبوعات از اختلاف بين او و هدايتي خبر مي دانند به جاي آنكه در پي راهكار باشد، بدون وقفه رسانه ها را محكوم مي كرد به شايعه پراكني، دروغ نويسي و بازي با افكار عمومي!
مصاحبه پشت مصاحبه، خطابه در پي خطابه و تكذيب، تكذيب، تكذيب... "صد در صد تكذيب مي كنم." اين پركاربرد ترين جمله دوران شش ماهه مديريت داريوش خان در پرسپوليس است ولي امروز كه شايعه نپراكني، دروغ ننويسي و اطلاع رساني به افكار عمومي رسانه ها! ثابت شد، جناب مهندس لب به سخن گشودند و از جفاي روزگار شكايت مي كنند.
حالا داريوش مصطفوي احساس مي كند كه با شخصيت اش بازي شده! ولي به نظر كمي دير شده، آن روز كه مطبوعات خبر از وضعيت نامناسب وي در پرسپوليس مي دادند و در واقع از او حمايت مي كردند، كاري جز پراكندن بذر دروغ و شايعه نبود ،‌ولي امروز مهندس به مطبوعات پناه آورده و مي خواهد حرف بزند. اگر تا ديروز وقتي موبايل داريوش خان زنگ مي خورد او با تاخير بسيار دست به گوشي مي برد و به اسم يا شماره نمايش داده شده خيره مي ماند كه آيا دكمه سبز را لمس كند يا نه! امروز همين كه گوشي از اولين لرزه هاي زنگ خوردن خبر دهد، بي معطلي پاسخگوست تا با او حرف بزنند، سوال بپرسند تا او بگويد، بگويد، بگويد...
اين رسم روزگار نيست! اما رسم ما چرا. روزگار سال ها پيش، از اين رفت و آمدها درس گرفته و آموخته چگونه بايد مديريت كند و پاسخگو باشد ولي خب ما كماكان اندرخم يك كوچه ايم و جالب اينجاست كه در گذر اين همه سال، يك نفر سربلند نكرد تا اسم اين كوچه را بخواند تا شايد سر از موقعيت خود درآورد كه كجاست و راه خروج از اين كوچه چند صد ساله چگونه است!
بي انصافي است اين ضعف تاريخي را از چشم داريوش مصطفوي ببينيم ولي با اندكي بي رحمي مي توانيم بغض اش را بر سر او خالي كنيم. ما از او گلايه مي كنيم، او از سياستگذاران فوتبال شكوه مي كند، آنها از شرايط نادرست پيش از اين و پيشينيان از بد روزگار و اين دور باطل ادامه دارد!
و بيچاره باز اين روزگار، اين روزگار كج كردار بد قلق، همان كه راه خود را يافته و ما هنوز اندرخم يك كوچه ايم. كوچه بن بست، توي اين كوچه به دنيا اومديم، توي اين كوچه داريم جون مي كنيم، آخرش مثل پدربزرگ بايد، تو همين كوچه بن بست بميريم.
البته اين يكي، دو جمله كوچه اي را چندان جدي نگيريد، همين جوري ياد كوچه و بن بست و پدربزرگ افتادم و خب اسم كوچك مهندس مصطفوي! وگرنه ربطي به چهارستون نداشت كه نداشت كه نداشت...

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 22 دی 87

مشق شب

حاج عباس انصاري فرد، جانشين مهندس داريوش مصطفوي در پرسپوليس در اظهار نظري دانش آموزي فرمودند: «حكم مدير عاملي تكليف شد و من پذيرفتم.» چنين عقايد خالصانه اي جگر آدميزاد را آتش مي زند. آدم هاج و واج مي ماند در اين هزاره سوم، در اين عصر اتم و ليزر ، در اين روزگار MMS و GPRS و بلوتوث (حالا چرا Bluetooth را با «ث» مي نويسيم خودش داستاني است!) چگونه هنوز پيدا مي شود انسان هايي كه سر به تكليف مي گذارند و مانند يك دانش آموز گل، تمام تكاليف شب خود را بي سرو صدا انجام مي دهند؟! نكته بامزه عزل و نصب هاي فوتبالي ما جايي است كه هميشه عزل، بر پايه استعفاي صاحب منصب است و مديران بالاتر علي رغم ميل شان زير آن را مهر و امضا مي كنند و نصب ها هم بي بر و برگرد از سر اجبار و تكليف و آرمان و خدمت و اينطور چيز هاست!
همانطور كه مطمئنا مي دانيد آقاي مهندس به خاطر پافشاري بيش از اندازه اش روي استعفاي قبلا تقديم كرده اش رفت و حالا هم كه حاج عباس اعلام فرمودند از سر تكليف آمده اند و همين! و اين يعني اينكه كماكان روال احكام عزل و نصب مديريت هاي ورزشي حفظ شده است.


البته بي انصافي است اگر اين مسئله را محصور در فوتبال ايراني بدانيم. اينطور كه مي گويند در حاشيه مراسم قرعه كشي ليگ قهرمانان آسيا در ملاقات يهويي ژنرال قلعه نوعي با كالدرون، رئيس باشگاه رئال مادريد، آقاي كال هم در محضر ژنرال اعتراف كردند از سر اجبار و تكليف در رئال مديريت مي كنند كه ژنرال هم با دل بزرگي كه دارد به او دلداري داده و گفته «ببين بزرگوار، اطلاعات غلط به مردم نده! اين فقط شما نيستي كه از سر اجبار و تكليف حكم گرفتي و در فوتبال كار مي كني، كل يوم بزرگواران و برادران ما در ايران همين جوري كار مي كنند و البته همين جوري كار كردن ما با مال شما 360 درجه فرق مي كنه. نمونه اش اينكه ما در روز هاليدي هم بايد بريم دنبال رزرف يك روز فيفا دي تا شايد نگرش بچه ها حرفه اي گونه شود...» حرف هاي ژنرال و كالدرون ادامه داشت كه يكدفعه امير خان دو ريالي شان افتاد كه مبادا اين گفتگو شبهه برانگيز شود و شايعه سازان از همه جا بي خبر براي ژني (دوستانه ژنرال است) حرف در بياورند كه حاج امير در راه رئال است! لذا بلافاصله بحث را تمام كرد و رو به مدير عامل رئال كه از پايان اين ديدار مشعوفانه دلگير شده بود، گفت: «كالي جان! مگه دست منه، آخه فضا كمه، تا كه بگم برات، مثل همه» و حالا اينكه چگونه ماجراي ديدار ژنرال و كالدرون، به آمد و شد مهندس و حاج عباس ربط پيدا كرد و اين چه حكمتي داشت بماند براي بعد، هر چه بود پرواضح است كه از سر تكليف بود و نوشتن چهار ستون امروز.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 22 دی 87

حرف حساب

حرف حساب؟! «اتفاقا خيلي دوست دارم از شما حرف حساب بشنوم.» اين جمله رسمي ترين و آشكار ترين اعتراض جامعه رسانه اي كشور به نوع مقابله سيستم مديريت ورزشي با رسانه هاست.

پنجشنبه شب، عادل فردوسي پور در مجادله تلفني با عضو هيات مديره باشگاه پرسپوليس و سخنگوي سازمان تربيت بدني بار ديگر شنونده توجيه هميشگي مديران ورزشي در مواقع اينچنيني بود. باز هم بحث تكراري استعفا يا بركناري؟ انتخاب يا انتصاب؟ و توجيه، توجيه، توجيه...
سرانجام داريوش مصطفوي، همانطور كه انتظار مي رفت، به خواست هدايتي برکنار شد تا همه چيز با سليقه هيات مديره هماهنگ شود، ‌اما دوباره (به راستي كه دوباره براي اين جمله كوچك است، چندباره، چندين و چندباره) مديريت ورزشي حاكم همه چيز را آنطور كه خواستش بود و يا تصور مي كرد بهتر است ارائه داد.
داستان تكراري كه آقاي مدير عامل يكي، دو هفته جلوتر استعفايشان را تقديم هيات مديره كرده بودند، ‌اما با توجه به شرايط حساس آن روز (عموما سيستم ورزشي ما و اوضاع و احوال باشگاه هاي ما در شرايط حساس هستند) اعضاي هيات مديره صلاح ندانستند اين استعفا مطرح شود تا اينكه بالاخره با اصرار شخص مدير عامل، هيات مديره تشكيل جلسه داد و با اعلام راي، استعفاي ايشان را علي رغم ميل باطني پذيرفتند و مدير عامل جديد را انتخاب كردند!
اين روايت تمامي بركناري هاي چند سال اخير ورزش ايران، به ويژه فوتبال است؛ اخراج در رداي استعفا!


و جالب آنجاست كه هيچ نكته پنهاني از چشم رسانه ها و مردم وجود ندارد و دلايل تمامي انتصاب ها و بركناري ها كاملا روشن است، با اين حال اصرار بيش اندازه تصويرگران پوسته ظاهري تصميم سازان ورزشي، هيچ عايدي جز افسوس ندارد.
چه عيب داشت اگر با صراحت عنوان مي شد، بنا به تصميم رئيس هيات مديره باشگاه و همچنين نوع سياست اتخاذ شده توسط اعضاي هيات مديره آقاي
X بر كنار و جناب آقاي Y انتصاب مي شود! همين و همين. ديگر نيازي به اين همه صغري و كبري چيدن نبود و اين همه به توجيهات نخ نما شده متوسل نمي شديم.

حرف حساب؟! «اتفاقا خيلي دوست دارم از شما حرف حساب بشنوم.»‌ عادل به نمايندگي از جامعه رسانه اي كشور، اين جمله معترضه را گفت تا شايد جايي، كسي، وقتي بي وقتي گوش شنوايي داشته باشد، بشنود و درك كند گاهي، فقط گاهي مي توان به جاي توجيه حرف حساب زد.

چاپ شده به تاریخ شنبه 21 دی 87

شکوه جوانمردی

1954 ميلادي، مسابقات جهاني ژاپن بود. وزن اول ملاقاسمي بود، وزن دوم يعقوبي بود، وزن سوم گيوه چي بود، وزن چهارم توفيق بود، وزن پنچم من بودم، وزن ششم زندي، وزن هفتم تختي، وزن هشتم وفادار.
يك مدال طلا توفيق آورد، يك مدال طلا زندي، يك مدال برنز گيوه چي، يك مدال نقره من آوردم، تختي مثل اينكه چهارم شد و ملاقاسمي سوم. با مجموع دو مدال طلا، يك نقره و فكر مي كنم دو برنز، تيم ملي ايران براي بار نخست اول شد.

قبل از هر چيز لازم است به ماجرايي از تختي اشاره كنم كه حتما لازم است آن را در خاطرات ورزشي خودمان ثبت كنيم. مسابقه اي بود در شوروي، مسابقه تيم به تيم. پاي چپ قهرمان شوروي كه حريف تختي بود، ضرب خورده بود، پاي من هم در يك مسابقه كشتي در باكو ضرب خورده بود و در گچ بود و در مسكو نتوانستم كشتي بگيريم. وقتي تختي با حريفش روي تشك كشتي كه مثل ميدان جنگ است و هيچ ملاحظه اي جايز نيست، كشتي مي گرفت، شايد ده بار مي توانست پاي صدمه ديده و فرسوده حريفش را بگيرد و زمين بكوبد، ولي اين كار را نكرد. درست است كه كشتي را از او برد، ولي پايي را كه ضرب خورده بود نگرفت. خيلي حرف است. من خودم در اصفهان با پایي ضرب ديده كشتي مي گرفتم، ولي حريف اصفهاني من شايد ده بار به پاي من زد. البته من انتظار ترحم نداشتم، ولي تختي يك چنين بشري بود.
از نظر انسان دوستي و پهلواني و مردم داري، موقعيت خانه و زندگي و رفقايش نمونه اي بود كه نمي توان براي او لنگه اي پيدا كرد. واقعا اين ضرب المثل كه درخت هرچه ميوه اش بيشتر شود سر به زيرتر مي شود درباره تختي صدق مي كرد.
حالا بعضي ها پيدا مي شوند و مي گويند كه او را ضربه فني كرده اند. گيرم كه اينطور باشد اينكه گفتن ندارد. بعد از اين همه سال چه چيزي را مي خواهند ثابت بكنند. فكر مي كنند دوباره آنها را روي شانه مي گذارند و برايشان هورا مي كشند، يا آنها را به جاي تختي مي گذارند؟
تختي چنان محبوبيتي داشت كه پس از زلزله بويين زهرا از چهار راه استامبول به طرف ميدان بهارستان سوار بر يك اتومبيل ميليون ها تومان براي كمك به زلزله زدگان جمع كرد. برايم معلوم نشد كه قبل از مرگش چه مي خواسته به من بگويد!


چنان كه مي دانيد اسم تختي غلامرضا بود و اسم شاهپور هم غلامرضا. موقعي كه در آن روز كذايي شاهپور غلامرضا وارد سالن كشتي شد همه او را ديدند و او خيلي آرام رفت در جايگاه مخصوص اش نشست، ولي لحظه اي بعد وقتي تختي وارد شد فرياد «غلامرضا، غلامرضا» تا مدتي توي سالن طنين انداخت، حتي سالن داشت به هم مي ريخت. تختي يك گوشه اي نشست و وقتي جمعيت آرام شد آهسته از او خواستند كه از سالن بيرون برود، يعني محترمانه او را بيرون كردند. اينجور حوادث و برخورد ها تختي را معذب و ناراحت مي كرد. همانطور كه شاهپور غلامرضا نمي توانست بي توجهي توهين آميز نسبت به خودش را تحمل كند غلامرضا تختي هم نمي توانست تحمل كند كه از سالن ورزش، كه در حقيقت خانه او بود، بيرونش كنند.
سيامك ياسمي به فكر افتاده بود از زندگي تختي فيلمي تهيه بكند. با من در ميان گذاشت تا موافقت تختي را جلب كنم و من با توجه به اينكه مي دانستم تختي قبول نمي كند با او صحبت كردم. موقعي كه سيامك اين پيشنهاد را مطرح كرد دست مزد من هجده هزار تومان بود، بالاترين دستمزد آن موقع بود. ملك مطيعي هشت هزار تومان مي گرفت، آرمان شش هزار تومان، ظهوري چهار هزار تومان، همايون دو يا سه هزار تومان و براي تختي نود هزار تومان دستمزد پيشنهاد كردند.
هزينه فيلم با كليه دستمزدها بين هشتاد تا صد هزار تومان بود. تازه اين رقمي بود كه به عنوان پيشنهاد اوليه مطرح كردند. تختي اگر مي خواست در اين فيلم بازي كند تا صد و پنجاه هزار تومان هم مي توانست بگيرد. او در مقابل اين پيشنهاد خنده اي كرد و جواب نداد.
او سر فيلم هاي من می آمد و اكثر آنها را مي ديد اما عكس العمل خاصي نشان نمي داد. هيچ وقت به من نگفت خوب بازي مي كنم يا بد و بازي بكنم يا نه. براي اينكه مرا ناراحت نكند هيچ وقت چيزي نمي گفت. هميشه سكوت مي كرد.

پاورقي؛

به بهانه غلامرضا تختي، 17 ام دي.
به بهانه روزهايي كه كوچه پس كوچه هاي اين شهر بوي معرفت و مردانگي مي داد.
تكه هايي از كتاب « سينماي فردين» به روايت محمد علي فردين.
تهران؛ نشر قطره، 1379

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 16 دی 87

يک اشتباه، يک تجربه

"شايد زمان فتح اله زاده دچار اشتباه مي شديم كه با رسانه ها مصاحبه مي كرديم." اين تازه ترين اظهار نظر محمد سعيد نفريه، عضو هيات مديره باشگاه استقلال است كه در جنجال اين چند روزه بازيهاي استقلال و پرسپوليس، درگيري با سازمان ليگ برتر و مجلس وليمه علي دايي گم شد.
اشاره نفريه به زمان فتح اله زاده اشاره به همان روزهايي است كه استقلال با ناصر حجازي ضعيف تر از حد انتظار ظاهر شد و آقايان هيات مديره چپ و راست و بلاانقطاع، تند تند مصاحبه مي كردند و تاريخ و مهلت و ضرب الاجل تعيين مي كردند. اين يكي دو عضو شاخص، كار را به جايي رساندند كه حجازي تا آمد به خود بيايد، خود و تيمش را گرفتار در چنان بحراني ديد كه مجال رهايي از آن ممكن نبود.
جالب آنجاست كه اين مصاحبه هاي غير حرفه اي از همان هفته دوم و پس از باخت استقلال مقابل ملوان در انزلي آغاز شد و در همان روزهاي نخست ليگ برتر آرامش را از حجازي و كادر فني گرفت.
شايد اگر فتح اله زاده هم كمي از درايت يك مدير نيمه حرفه اي داشت، مصاحبه هاي آنروز عضاي هيات مديره آن پيامد ويران كننده را به همراه نداشت، اما ترس آقاي دكتر از حفظ جايگاهش او را به خنثي ترين مدير عامل تاريخ باشگاه استقلال بدل كرد كه نه عملكردش، نه اظهار نظرهايش و نه تصميم گيريهايش هيچكدام به سود تيم و كادر فني منتخبش نبود! همان روزها بسيار نوشته و گفته شد كه ناصر حجازي نياز به حداقل زمان لازم دارد و اينگونه واكنش هاي احساسي و بدون منطق در شان جايگاه مديران ارشد يك باشگاه نيست و اصولا اعضاي هيات مديره نبايد مستقيم و بدون واسطه درباره مسائل فني اعلام نظر كنند، چرا كه پرواضح است هيات مديره مسئوليت اتخاذ سياست هاي كلان يك مجموعه را بعهده دارد و عملكرد فني را بايد از طريق كميته فني يا مدير عامل، آنهم در سطحي متناسب با جايگاه هيات مديره و بدون پوشش رسانه اي نظارت كرد. اما آنروز گوش شنوايي براي شنيدن اين ساده ترين اصول مديريت نبود و اشتياق شهرت و سر و صداي رسانه اي فرصت هرگونه عملكرد منطقي را گرفته بود!
سال گذشته با تمام كابوس ها و ناكامي هايش براي استقلال به پايان رسيد اما تجارب آن تا سالهاي سال مقابل ديدگان مسئولين و هواداران اين تيم مي باشد كه اين نكته ساده اما اصولي كه به تازگي براي اعضاي هيات مديره باشگاه جا افتاده يكي از آنهاست.


دور از انصاف است اگر اين تعريف صحيح و منطقي ارائه شده در امروز باشگاه استقلال را به حساب امير و واعظ آشتياني نگذاريم. امير قلعه نوعي با شيوه منحصر بفردش در مربيگري تيمي از نوع استقلال و در فوتبالي از نوع ايران به خوبي و با استفاده از روش هايي كه خودش مي داند براحتي اجازه اينگونه حاشيه سازيها را از مسئولين باشگاه سلب مي كند. واعظ نيز با گام نهادن در راهي كه مي خواهد ساده ترين اصول مديريت حرفه اي را رعايت كند، براي هر كس شرح وظايف و محدوده اختيارات معين و مشخص تعريف مي كند و از طريقي اصولي مانع بروز حوادثي از اين دست مي شود. شيوه كار امير شايد با روحيات و عقايد حجازي بيگانه باشد و او هرگز حاضر نباشد براي تسلط بر كارش به خارج از چارچوب فوتبال و زمين مسابقه بيانديشد، اما اصول كار واعظ ساده ترين و ابتدايي ترين اصولي است كه يك مدير بايد سرلوحه كار خود قرار دهد كه فتح اله زاده با آنهمه تجربه و ادعا با آن غريبه بود و چوبش را حجازي و هواداران استقلال خوردند! با تمام اين تفاسير، بايد از نفريه ممنون بود كه هر چند دير اما به اشتباه خود و همكارانش اعتراف كرد كه در اين زمانه پر اشتباه همين شهامت پذيرش خطا خود ارزشي است بي مانند.

توضيح: آقاي نفريه بعد از همين اظهار نظري كه شرح حالش در چهارستون امروز رفت، در مصاحبه هاي تازه تري فرموده اند "به بازيكنان استقلال تند تند پاداش دهيد." نمي دانم اين اظهار نظر در راستاي اعتراف به اشتباهات پارسال هست يا نه! اما به هر ترتيب آقاي نفريه پيش از آنكه سوژه چهار ستون را خراب كند...، (اين روزها آلزايمر مد روز است!) بگذريم هر چه بيشتر بگذريم راحت تريم. شما هم راحت باشيد آقاي محمد سعيد نفريه! راستي گفته بوديد خبر كمپ اختصاصي استقلال را از شما بگيريم. خب، چه خبر؟‌

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 15 دی 87

کارت طلایی

امروز فوتبال ايران بنا به عادت، تحت الشعاع مراسم وليمه خوران علي دايي است و ريز و درشت اهالي فوتبال ذره بين به دست ريز جريانات مراسم را كندوكاو مي كنند تا سر از مناسبات تازه فوتبال ايران در بياورند. گفتنش تازگي ندارد كه تصميمات مهم، بيش و كم در سفره خانه ها، سالنهاي غذاخوري، رستورانها و بعضا مواقعي در گوشه دنج برخي از كافي شاپها گرفته مي شود.
مراسمي از اين دست كه پاي بسياري را به محل دعوت باز مي كند،
چيزي شبيه به افتادن پرده پنهان كاري است و عيان شدن پشت آن! اگر بتوان به طور ناشناس، خود را به عنوان يكي از مدعوين جا زد دستكم براي چندين هفته سوژه جمع مي شود. مراسم علي دايي البته همانند خودش، ويژه است و اين ويژه بودن موجب شد كه سوژه هاي اين مجلس پيش از آغاز، بوجود بيايد و جذاب شود.
همانطور كه پيش بيني مي شد سوژه اول، محمد مايلي كهن بود كه از دعوت شدن يا نشدنش، تا رفتن يا نرفتن او سوژه بود!
آنطور كه تيم تحقيق و تفحص گزارش داد، يك عدد كارت دعوت براي حاجي مايلي صادر شده بود كه تا آنجايي كه خبر دادند، تا يك ساعت پيش از آغاز مراسم، به دست او نرسيده است.
مي گويند قصه از آن قرار است كه به حاج مايلي خبر مي رسد شما به مجلس وليمه حاج علي دعوت شديد و استرحاما تشريف فرما شويد، حاج مايلي كلي ذوق مي كند اما مي گويد "لطفا خود حاج علي دايي تماس فرما شوند، تا من تشريف فرمايي كه گفتيد بشوم"
كارت دعوت چاپ مي شود اما فرستاده نمي شود! خب اين هم يك مدلشه! اصل نيت است كه درست بود و دعوت حاج مايلي تا چاپ كارت پيشرفته ولي از آنجا به بعد يعني از فرستادن كارت به شخص دعوت شده ديگر كار هر كسي نيست! اين مي شود كه حاج مايلي هديه را باز نكرده و در واقع دريافت نكرده باز مي فرستد و قيد يك وعده وليمه لذيذ در لوكس طلايي را مي زند.
نرفتن حاج مايلي، هماني مي شود كه حاج علي و گروه مشاوران بيانيه صادر مي كنند كه نيامدي كه نيامدي به ... به ... بي خيال!
و اين دعوت اينجوري (چه جوري؟ اينجوري، اينجوري) و اين نرفتن كار را به جايي رساند كه مجلس آشتي كنان فرداي وليمه خوران نيز در دفتر آقاي مدير، كل يوم كنسل شد و جنگ سرد حاج مايلي – حاج دايي وارد فاز تازه تري شد!
بهر حال اگر دلواپس صعود ايران به جام جهاني هستيد، اگر نگران برگزاري منظم ليگ هستيد، اگر مي خواهيد سر از تاريخ قطعي دربي در آوريد، اگر تعطيلات هر از چند گاهي ليگ را درك نمي كنيد و باز اگر مانده ايد براي تيم المپيك گزينه فدراسيون برداريد يا كميته ملي المپيك را، مربي خارجي را يا داخلي را و ايضا داور خارجي يا داور ساخت وطن! خواهشا سر به سر ما نگذاريد و دست از شوخي برداريد، برويد پي چيزهاي مهم! بله "چيزهاي مهم" ، چيز مهم مثل آيا مايلي با دايي آشتي مي كند يا نه؟ همين.

چاپ شده به تاریخ شنبه 14 دی 87

اسب پیشکش

امير قلعه نوعي فدراسيون فوبتال و سازمان ليگ برتر را متهم مي كند به كم كاري و در واقع به نداشتن صلاحيت لازم براي برگزاري يك ليگ منسجم و با برنامه، امير حق دارد و در اين شك نكنيد. ليگ برتر، بالاترين سطح مسابقات فوتبال در ايران، به بدترين شكل ممكن برگزاري مي شود، ليگي كه داعيه حرفه اي بودن دارد و زير پوست "حرفه اي" تمامی نداشته ها و ندانسته هاي خود را پنهان مي كند. فدراسيون فوتبال ايران در سالي كه اتفاق ويژه اي براي فوتبال آسيا به همراه نداشته به دليل موفقيت در فوتبال پايه به عنوان بهترين فدراسيون آسيا انتخاب مي شود و ساده دلان سطحي نگر! اين انتخاب را مهر تاييدي بر تمامي عملكرد فدراسيون به حساب آورده و به آن افتخاري شور انگيز مي كنند تا به لطف اين عنوان پرطمطراق همه تصميم گيريها و برنامه ريزيها را توجيه كنند.
باز جاي شكرش باقي مي ماند اگر اين افتخار تنها يك موج تبليغاتي به حساب مي آمد و فدراسيون نشين ها خود با آگاهي از علل اين انتخاب از آن فقط به عنوان ابزاري رسانه اي استفاده مي كردند كه خب شايد براي اندك مخاطبي جذابيت داشته باشد، اما جاي افسوس است كه نشانه ها خبر از حكايت ديگري دارد و آن اين است كه اهالي فدراسيون به راستي پذيرفته اند بهترين فدراسيون آسيا هستند و همانطور كه از قديم گفته اند دندان اسب پيشكش را نمي شمارند، آنها نيز با آغوش باز هديه داده شده را پذيرفته اند و جانب احتياط را به غايت نگه داشته اند تا مبادا توهم شمردن دندانهاي اين عنوان پيشكش براي كسي بوجود بيايد.


اي كاش اين انتخاب دستكم آنقدر اثر گذار بود كه دوستان در فدراسيون فوبتال به خود مي‌آمدند و اين انتخاب نقش يك شوك را برايشان بازي مي كرد تا سري به اين ور و آن ور بچرخانند و دريابند اطرافشان چه خبر است؟ و معيارهاي انتخاب يك فدراسيون به عنوان بهترين چيست؟
ولي متاسفانه فدراسيون شماره يك آسيا از همان سمت هميشگي بام سقوط كرد و با دستاويزي به اين جايگاه آسوده تر از پيش تصميم هاي آنچناني مي گيرد كه نتيجه اش امروز پيش روي همه ماست. ديروز براي چندمين بار اين انتخاب بجا و شايسته را تبريك گفتيم، امروز نيز مي گوييم و به آن مي باليم! حداقل كاري كيند كه اين شايستگي را از دست ندهيم.
فدراسيون فوتبال! بيا و قبول كن برگزاري منظم و با برنامه ليگ برتر كاري است شدني كه حتي در بوركينافاسو هم به سهولت است انجام مي شود، سخت نگير و مسئوليت بپذير، اگر شق القمر بود به گردن ما.

چاپ شده به تاریخ 5 شنبه 12 دی 87

کنایه

آن وقت به آقاي عزيز محمدي بر مي خورد! سازمان ليگ برتر، به مضحك ترين شكل ممكن ليگ برتر را برگزار مي كند بعد داعيه دفاع از حقانيت فدراسيون فوتبال را هم دارد و آن را بزرگ ترين افتخار ورزش پس از انقلاب مي داند! فدراسيون كويت هوس مي كند يك بازي دوستانه برگزار كند سپس فدراسيون ايران متعهد مي شود تحت هر شرايطي مقدمات برگزاري اين ديدار را فراهم كند و ذوب آهن، يكي از تيم هاي بالانشين ليگ را روانه الكويت كند. و به همين راحتي برنامه ليگ برتر به هم مي ريزد و عزيز محمدي شبانه بر سر مردم فرياد مي كند كه همين بوده و همين و جز اين نيست و فدراسيون ما، بهترين فدراسيون آسياست و تو، آقاي عادل فردوسي پور، كه طعنه مي زني سرناسازگاري با افتخارات ملي داري!
عزيز محمدي مقابل چشم ميليون ها بيننده كه خيلي بهتر از ايشان با فوتبال و حواشي آن آشنايي دارند، فرافكني مي كند و به قول عادل، عصبانيت خود را از نداشتن جوابي قانع كننده براي چرايي اين بي نظمي و بي برنامگي بر سر يك كنايه به حق خالي مي كند و در نهايت تلاش خود را مي كند تا با توسل به اين حرف عادل، او را فردي ضد ملي و مصالح مملكت معرفي كند كه از موقعيتش در رسانه ملي عليه منافع ملي اقدام مي كند!
آنقدر درايت داشته باشيد كه اشتباهات خود را بپذيريد. عزيز محمدي دليل ندارد كاسه داغ تر از آش شود، او هم جزئي از كل سيستمي است كه بد كار مي كند!
فدراسيون فوبتال ايران به عنوان يك كليت كه متولي فوتبال ايران است، تعريف درستي از برگزاري يك ليگ منسجم ندارد. به تصور فدراسيون نشين ها با هر اتفاقي مي توان كركره ليگ را پايين كشيد و به مرخصي رفت. به عبارت ساده تر هر رويدادي با اولويتي بالاتر از برگزاري مسابقات ليگ تعريف شده است و آنچه كه اهميت ندارد همان برنامه ليگ برتر است. سازمان عريض و طويل ليگ برتر مربيان معترض را هم متهم به بهانه جويي مي كند و اگر پايش بيافتد شايد آنان را هم افرادي ضد مصالح ملي و افتخارات آن معرفي كند!
تيم ملي براي ديدار با منتخب گاليسيا روانه اسپانيا مي شود، ذوب آهن براي خوشايند فدراسيون امير نشين كويت رهسپار آنجا مي شود و در اين بين تيم هایي که ليگ برتر را جدي گرفته اند به سخره گرفته مي شوند! استقلال و پرسپوليس باختند و ذوب آهن به پاداش آنكه به دل فدراسيون راه آمد، به دلش راه آمده شد! و در روزي كه ديگر مدعيان سه امتياز ناقابل را از دست دادند، به استراحت پرداخت تا خستگي بازي روز شنبه و سفر كويت را از تن خارج كند.
افتخار، افتخار است و تاريخ انقضاء ‌ندارد، اگر به حساب طعنه و كنايه نگذارند، جا دارد يك بار ديگر انتخاب فدراسيون فوتبال ايران را به عنوان بهترين فدراسيون فوبتال آسيا تبريك، تهنيت و... باز هم تبريك بگويم.

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 11 دی 87

فوتبالفارسی

گاهي دلت براي خاطرا ت بد هم تنگ مي شود. اگر هر شب بر خوان رنگين بنشيني و از انواع و اقسام اطعمه و اشربه تناول كني، اما گاهي دلت براي نون و پنير و گوجه تنگ مي شود، تا بوده همين بوده! قصه امروز و ديروز نيست.
اگر علاقه مند حرفه اي سينما باشي و ساعت ها در صف هاي طولاني جشنواره زمستاني تهران، تيك تيك بلرزي تا فيلم كارگردان دوست داشتني ات را ببيني، اگر مجله فيلم را كلمه به كلمه از بر كني،
‌اگر در باب آداب بازيگري آل پاچينو ده ها صفحه نقد بنويسي، اما، اما گاهي دلت براي فيلم فارسي تنگ مي شود. دلت براي چهچه آواز فردين، براي صورت زخمي رضا موتوري، دلت براي اخم هاي ناصر ملك مطيعي، براي شيرين زباني هاي رضا بيك تنگ مي شود! و يك فريم آن را با هزاران پيرمرد بي وطن * عوض نمي كني!
در اين چندين و چند شب گذشته، كم فوتبال نديديم، آن هم از نوع درجه يك! سطح اول فوتبال اروپا! سري
A، لايگا، يووه، ميلان، بارسا، رئال، رقص باله تك ستاره هاي فوتبال جهان روي چمن سبز!
اما، اما دلمان براي فوتبال فارسي تنگ شده است، براي آبي، براي قرمز، براي بازيكناني كه ضعف فني خود را با هزار جور ادا و اطوار پر مي كنند.
براي مربياني كه به تنهايي يك فيلم سينماي اند، با همه لحظه هاي كميك، درام، تراژديك و اكشن! دلمان تنگ مي شود براي مديران با نمكي كه به جاي نشستن در كنار دست رقيب در جايگاه ويژه، با هر سوت به زعم خود نادرست داور، زمين و آسمان را به هم مي دوزند و خود آرتيست اول مي شوند. براي داوراني كه "اشتباهات داوری بخشي از فوتبال است" را با چيزهاي ديگر اشتباه مي گيرند و همه سوت هاي خود را توجيه مي كنند!
دلم براي فوتبال فارسي تنگ شده است، براي فوتبالي كه در آن همه مي خواهند فقط و فقط رل اول باشند .
رل اول، استقلال و پرسپوليس، امروز ديدار ها تازه مي شود. هوس نون و پنير و گوجه كردم.


پاورقي؛

به بهانه شروع نيم فصل دوم ليگ برتر

* اشاره به فيلم پيرمردها وطن ندارند (No Country for Old Men)

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 10 دی 87

90 4

عادل جان، سلام خوبي؟ اميدوارم امشب 90 خوبي داشته باشي، آرزو مي كنم امشب هم به هر كس كه دوست داشتي تكه هاي دو پهلو، چند پهلو، تك پهلو و بي پهلو بياندازي و با پاسخ هاي باربط و بي ربط، با معني و بي معني و با نمك و بي نمك ميهمان هاي حضورري و غير حضوري ات ريز ريز، غش غش و قاه قاه بخندي، ضعف كني و دور از جانت از حال بروي!
ولي عادل جان! تو را به مقدساتت قسم، بعد از آنكه تمام كارهايت را كردي، مثل هفته پيش كه آجرلو را آوردي و كلي حرف هاي سطح بالا زدي و همه دوستداران فوتبال حرفه اي را ذوق مرگ كردي يك عدد آدم اثر گذار بياور و تكليف اين خصوصي سازي را روشن كن! جاي دوري نمي رود، ‌باور كن كلي سوژه براي خنده هاي قشنگ قشنگت هم جور مي شود، اگر هم نشد يك ثوابي كردي و دل هاي نگرني را از بي قراري در آوردي. عادل جان! اگر داستان (داستانك مناسب تر است) خصوصي سازي برايت دردسر ساز مي شود، حداقلكن (به فتحه و تشديد لام تلفظ كنيد، از آن كلمه هاي بامزه است!) ‌تكليف پرسپوليس را روشن كن! و خانواده اي را از نگراني بيرون بكش!
عادل جان، ببين وضعيت اين هدايتي چيست؟ مي ماند، مي رود؟ پرسپوليس را مي خواهد كل يوم سند بزند يا براي دلش خرج مي كند يا ديگر نمي خواهد خرج كند؟ چه شد كه قرعه به نام فدراسيون تنيس اقتاد؟!! اصلا از جان هدايتي چه مي خواهند؟ او فقط ملكه عذاب مصطفوي است يا قرار است كما في السابق (همانطور كه حداقلكن را خوانديد، اين يكي را هم بخوانيد) نقش باباي پولدار مهربان را هم بازي كند؟
عادل جان، راستي جريان سعيد لو را هم روشن كن. ببين قرر است چه شود؟‌ چطور شود؟ اينطوري شود، يا آنطوري شود؟
خلاصه اگر وقت كردي جريانات پرسپوليس را يك بالا و پاييني بكن، ببين چه در مي آيد؟! مي دانم خيلي وقتت گرفته شد، امشب برنامه داري و سرت حسابي شلوغ است، برو، برو به كارت برس. برنامه خوبي داشته باشي، باي باي.

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 9 دی 87

سوء تفاهم

كاروان تيم ملي ايران از اينجا مي كوبد (به معناي واقعي كلمه مي كوبد؛ از تهران به دبي، از دبي به فرانكفورت، از فرانكفورت به مادريد و از آنجا به محل برپايي اردوي چهار پنج روزه كه من هنوز نمي دانم لاكرونياست يا گاليسيا يا كاكا سيا! بگذريم.) دوباره از اول، نقطه سرخط.
كاروان تيم ملي ايران از اينجا مي كوبد، مي رود تا اسپانيا به بهانه برگزاري يك ديدار تداركاتي با تيمي كه نه من مي شناسم، نه شما مي شناسيد، نه علي دايي مي شناسد و حتي گمان نمي كنم اگر از اهالي فوتبال دوست اسپانيايي هم بپرسي شناختي از آن داشته باشند! اصولا (چه لغت ناآشنا و نامفهومي است اين اصولا!) بازي تداركاتي و به عبارتي ساده تر حريف تداركاتي به بازي يا حريفي گفته مي شود كه بر اساس احراز يك سري از ويژگيهاي خاص و در راستاي رسيدن به اهدافي مشخص و از پيش تعيين شده انتخاب مي شود.
بدين ترتيب كه كادر فني يا بعضا كميته فني يك تيم ورزشي با توجه به نياز تيمي و تجزيه و تحليل ضعف و قوت، حريفي را تدارك مي بيند تا قابليت هاي تيمي خود را در ميداني نزديك يا شبيه به ميدان واقعي، محك بزند تا به شناخت دقيق تر و درست تري از تيم تحت هدايت خود دست يابد.
در واقع بازي تداركاتي بر اساس يك برنامه ريزي قبلي (عبارت ناآشنا و نامفهوم تر از اصولا مي خواهيد اين برنامه ريزي قبلي! از آن تركيب هاي بي تركيب و بي معني است.) و براي رسيدن به مرحله تازه تري از شناخت قابليت ها و تواناهاي تيمي انجام مي شود.

تيم ملي ايران اما حريف تداركاتي خود را از درون لپ لپ (دوران ما مي گفتند تخم مرغ شانسي) انتخاب مي كند و آنرا به بخت و اقبال مي سپارد! تيم منتخب گاليسيا، تيم گمنامي است كه حريف را سورپرايز مي كند، شايد آنچنان تيم خوبي باشد كه انگشت حيرت را به سمت دهان هدايت كرده و آنرا خيره نگه دارد و يا شايد آنچنان تيمي باشد كه اينبار انگشت حيرت را تا ته در چشمانمان فرو كند تا كور شويم و چنين حريف بي قابليت و بي كفايتي (چه لغات و عبارات آشنا و با مفهومي!) را تدارك نبينيم. كه خب، در هر دو صورت دستاوردي براي تيم ملي به همراه نخواهد داشت، چرا كه مسلما كادر فني ذهنيتي قبلي درباره آنچه كه از اين ديدار مي خواسته در سر نداشته و ندارد!
آيا منتخب گاليسيا يك تيم قدرتي است يا سرعتي؟ دفاعي است يا هجومي؟ سابقه اين تيم چيست و كجاست؟ سيستم پايه اين تيم كدام است؟ روي زمين بازي مي كند يا روي هوا!؟ اصلا فوتبال بازي مي كند!؟ اين گاليسيا خوردني است يا پوشيدني!؟
گفتني است اين يادداشت مي توانست براي شماره ديروز تنظيم شود اما از روي عمد (اين عمد هم از آن دسته كلمات آشنا و پرمفهوم است، تكان بخوري دوستان و اطرافيان عمدا يك كاري دستت مي دهند!) براي امروز نوشته شد كه تيم ملي ديدار تداركاتي اش را برابر منتخب گاليسيا انجام داده باشد. چرا؟ لابد نويسنده غرض و دور از جان شما مرضي دارد! اما اگر اخبار بازي را دنبال كرده باشيد و مصاحبه هاي احتمالي بعد از آن را شنيده باشيد و بعد يكبار ديگر چهارستون را بخوانيد، مقصود پليد من را از چاپ اين يادداشت در فرداي مسابقه در مي يابيد!
پيش خود مي گوييد، عجب بازي تداركاتي جاندار و تاثير گذاري بود! كاش مي شد يكي دو بازي ديگر از اين دست براي تيم ملي تدارك ديده شود تا خيالمان از هر جهت آسوده گردد.
و يا مي گوييد، هوس سيزده بدر كردم، اين توپ فوتبال كجاست تا با بچه هاي خاله اينا بريم به دشت و صحرا، يه فوتبالي بزنيم و بگيم و بخنديم؟!
هر كدام را كه بگوييد نمي توانيد منكر عدم برنامه ريزي براي تيم ملي فوتبال ايران شويد. يا شايد ديدار تداركاتي براي من سوء تفاهم بزرگي است كه فهميده نشده است.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 8 دی 87

دریغ و درد

به بهانه سفر هنوز ناباورانه آيدين...


چه دردآلود و وحشتناك!

نمي گردد زبانم كه بگويم ماجرا چون بود

دريغ و درد

چه بود؟ اين تير بي رحم از كجا آمد؟

كه غمگين باغ بي آواز ما را باز

در اين محرومي و عرياني پاييز،

بدينسان ناگهان محروم و خالي كرد

از آن تنها و تنها قمري محزون و خوشخوان نيز؟

چه جانسوز و چه وحشت آور است اين درد

نمي خواهم، نمي آيد مرا باور.

و من با اين شبيخون هاي بيشرمانه و شومي كه دارد مرگ

بدم مي آيد از اين زندگي ديگر.

بسي پيغام ها، سوگند ها دادم

خدا را با شكسته تر دل و با خسته تر خاطر

نهادم دستهاي خويش چون زنهاريان بر سر

كه زنهار اي خدا، اي داور،‌ اي دادار

ترا هم با تو سوگند

مكن، مپسند اين، مگذار

مبادا راست باشد اين خبر، زنهار

تو آخر وحشت و اندوه را نشناختي هرگز

و نفشرده است هرگز پنجه بغضي گلويت را

نمي داني چه چنگي در جگر مي افكند اين درد

خداوندا، خداوندا،

به هرچه نيك و نيكي،

هرچه اشك گرم و آه سرد

تو كاري كن نباشد راست

همين تنها تو مي داني چه بايد كرد

به تو سوگند

دگر ره با تو ايمان خواهم آوردن

و باور مي كنم –بي شك– همه پيغمبرانت را

مبادا راست باشد اين خبر زنهار

مكن، ‌مپسند اين، مگذار

چه سود اما، دريغ و درد

درين تاريكناي كور بي روزن

برفت از دست

نهان شد، رفت

نهان شد در تجير ابرهاي خاك

و اكنون آسمانها را زچشم اختران دور دست شعر

به خاك او نثاري هست، هر شب، پاك.

پاورقي؛

براي باز ميلاد يك سالگي اش به تاريخ 7 ام دي ماه 1386،
شعر، مهدي اخوان ثالث – بهمن ماه 1345

چاپ شده به تاریخ شنبه 7 دی 87

مرد مریخی

اگر چشمانم را ببندم و سعي كنم ژوئن 2002 را به ياد بياورم و يك بار ديگر به جام جهاني فكر كنم، احساسي باور نكردني تمام وجودم را فرا مي گيرد. واقعا اين من بودم كه چهل و يك روز را در ژاپن گذراندم و ديدار نهايي دو تيم برزيل و آلمان در فينال جام جهاني داوري كردم؟
يك روز عصر وقتي با همكارانم براي دريافت جايزه روي صندلي هاي سالن تاتر "اريتسون" نشسته بوديم، "ادگار داويدز" كه مرد كم حرفي بود اما هميشه با حرف هايش به نكته خاصي اشاره مي كرد به من گفت: "وقتي به ميدان مي روم تنها هدفم پيروزي خود و افراد تيمم است. تو چطور؟"
خب، شايد من و داوراني مثل من به ميدان مي رويم تا به رقيبان واقعي كمك كنيم، همين طور بازيكنان را به احترام به قوانين و ساير افراد ترغيب كنيم، پس وقتي به اين اصول توجه شود و همگان خود را ملزم به رعايت آنها كنند، بازي هم با تشنج كمتري دنبال مي شود.
داوران كه از كره مريخ نيامده اند، از كودكي تا بزرگسالي فوتبال نقش مهمي در زندگي ما داشته است. پس حتي فكر اينكه يك داور طرفدار هيچ تيمي نيست، مسخره است. اما شخصي كه اين سوال را مي كند، بايد بداند هر چيز در جايگاه خود سنجيده مي شود. وقتي من به زمين مسابقه قدم مي گذارم، تنها هدفم اجراي نقش يك داور به بهترين شكل ممكن است و بهتر است بدانيد به آخرين چيزي كه فكر مي كنم اين است كه يكي از دو تيم حاضر در ميدان ممكن است تيم مورد علاقه من باشد.
يك داور هم ممكن است پس از اتمام نود دقيقه بازي براي پيروزي تيم مورد علاقه اش جشن بگيرد. اما اطمينان داشته باشيد در طول بازي داور تنها طرفدار خودش است.

اغلب از من مي پرسند به كدام دسته از بازيكنان علاقه بيشتري دارم. بايد بگويم آنهايي كه از نظر من قهرمان اند، افرادي نيستند كه در سطوح بالا با مهارت هاي خاص و منحصر بفرد بازي مي كنند. بازيكن مورد علاقه من كه از دوستان صميمي ام در دانشگاه هم بود هميشه پيراهني با شماره 10 به تن مي كرد. ما اغلب مسابقات دوستانه اي در "بولونيا" برگزار مي كرديم. اسم تيم ما "‌كاريوكاس" و رنگ لباس هاي ما هم رنگ لباس هاي تيم ملي آرژانتين بود. پيراهن شماره 10 به "لوكاربورگي" يكي از بهترين دوستانم كه متاسفانه در جواني به دليل بيماري سرطان از دنيا رفت، تعلق داشت.
بازيكن بزرگي كه هرگز نتواستم داور مسابقات او باشم ، "ديگو آرماندو مارادونا" بود. وقتي قضاوت در سري
A و مسابقات قهرماني را در 92-1991 شروع كردم، چند ماه از رفتن "مارادونا" از ايتاليا مي گذشت. اينكه نتوانستم به عنوان داور مسابقه بازي، او را از نزديك در ميدان ببينم، هميشه براي من به عنوان يك افسوس بزرگ باقي خواهد ماند.


پاورقي؛

تكه هايي از قواعد بازي – خاطرات كولينا
پير لوئيجي كولينا
ترجمه: بهاره افشاري- بهناز اشرف گنجويي
انتشارات خجسته

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 5 دی 87

بازنده

«آقاي دايي! نظر شما درباره تغيير و تحولات سايپا...»
او اجازه نمي دهد پرسش به طور كامل بيان شود، دستپاچه و با اعصابي بهم ريخته كه در آن تلاشي براي حفظ ظاهر و آرامش بيروني به خوبي ملموس است پاسخي كاملا بي ربط مي دهد و مي گويد تمام هدف من موفقيت با تيم ملي است!
اين جمله، "هدف، موفقيت تيم ملي است"، به خودي خود جمله خوب، مهم و قابل احترامي است اما نكته اينجاست كه همين جمله خوب نمي تواند پاسخي براي پرسش مطرح شده باشد!
حدود 10 ماه پيش كه دايي از طريق لابي كردن با نيروهاي متافيزيكي به تيم ملي رسيد هرگز راضي به دل كندن از سايپا نشد! و اين مهم تا امروز نيز ادامه دارد و همواره سايپا بخشي از دلمشغوليهاي او به شمار مي رود.
دايي بسيار كوشيد تا همزمان هدايت دو تيم را به عهده گيرد تا سرانجام رضايت داد سايپا را از جايگاه بالاتر و به عنوان عضوي از هيات مديره رهبري كند.
علي دايي، سرمربي تيم ملي ايران، عضو هيات مديره باشگاه سايپا، تا چگونگي عقد قرارداد بازيكنان اين باشگاه را كنترل و تا جايي كه زمان اجازه مي داد اتفاقات و مسائل تيم را از نزديك به تماشا مي نشست و در واقع به صور مختلف تفكرات خود را به سايپا منتقل مي كرد.
او به واسطه آنكه تنها عضو فوتبالي باشگاه به شمار مي رود، تا پيش از اين (منظور انتخاب محمد مايلي كهن به عنوان سرمربي سايپاست) تصميم سازي اي خرد و كلان برعهده اش بود، قطع همكاري با ليت بارسكي، سپردن تيم به رضا فروزاني و جواد منافي نمونه هايي كوچك اما اثرگذار از موقعيت ويژه دايي در سايپا بود! (‌بود فعل مناسب تري است براي شرايط امروز دايي) انتخاب مايلي كهن اما به دايي فهماند كه بود و نبود وي در باشگاه براي سياستگذاران و بالانشينان سايپا اهميت چنداني ندارد و آنها براحتي مسير ميان بر براي عبور از علي دايي را انتخاب مي كنند .


فرايند رسيدن مايلي كهن به نيمكت سايپا تا حدودي روشن است كه پرداختن به آن چندان موضوعيت با بحث پيش رو ندارد كه اگر هم داشت مي توانست به بهانه آنكه سنخيتي با فوتبال ندارد كنار گذاشته شود!
گلايه مندي دايي از تلاقي بازگشت مايلي كهن و باشگاه سايپا ست! براي همين او امروز براي فرار از به بازي نگرفته شدنش به تيم ملي پناه مي برد و عنوان مي كند كه تمام فكر و ذهنش معطوف به تيم ملي است و سايپا برايش هيچ اهميتي نداشته و ندارد چرا كه او هدف بزرگتري در تيم ملي دارد و سايپا فقط و فقط او را در مظان اتهام قرار مي دهد و همين !
و اين با حقيقت دوتاست.

دايي امروز كه در تقابل با مايلي كهن يك بازنده تمام عيار بوده به اردوي تيم ملي پناه مي برد كه اين چيزي از اهميت اين شكست در ذهن او كم نمي كند. دايي اگر بپذيرد كه مايلي كهن از همان مسيري به سايپا رسيد كه او به تيم ملي، آرامش مي گيرد. تفاوت شايد در وسيله نقيله شان باشد اما عبور از راههايي از اين دست هميشه بسياري را دور مي زند، رد مي كند يا بعضا زير مي گيرد!

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 4 دی 87

رئیس

اين داستان واقعي نيست؛

يك آقاي رئيسي بود كه يك عمر دويده بود!
دويدم و دويدم تا به فدراسيون فوتبال رسيدم، هيچكس جز خودم نديدم، يك در بود كه خورد به يك تخته! آي خنديدم، اي خنديدم. شدم بهترين فدراسيون فوتبال آسيا! آي خنديدم، آي خنديدم. (خيلي ها اما گريه مي كردند، مي گفتند به حال آسيا! ولي ما كه رفتيم اون بالا. گمانم اشك شوق بوده براي يك عمر تلاش بي وقفه من در فوتبال. باز هم گلي به جمال اجنبي ها كه خدمات شايان من به چشمشان آمد!)
بگذريم. اين آقاي رئيس با بهترين فدراسيون آسيايي اش همه كار براي تيم ملي كرد، البته شنيده ايد كه قرار نيست همه آدمها شكل اسمشان يا عنوانشان يا جايزه شان! باشند. او ابتدا در اقدامي غير منتظره، دور از چشم سرمربي، ليست تيم ملي را افشا كرد، ‌بعد كلي خنديد!


دايي كه عصباني شد، بيشتر خنديد! (اينست اقتدار بهترين رئيس فدراسيون آسيا!) براي دايي به فكر آلترناتيو افتاد، به جلالي آماد باش داد. هيچ كاري براي اردوي تيم ملي نكرد! ابتدا همينطوري يكدفعه اي تعطيلات نيم فصل اعلام كرد، آنهم دو هفته پس از شروع نيم فصل دوم! (اينست تدبير بهترين رئيس فدراسيون آسيا!) بعد به فكر اردو افتاد، منتخب كار جويان ايالات باسك خيلي حال نكردند با تيم ملي ايران بازي كنند، حرفشان حرف بود، مي گفتند زمين چمن خيلي بزرگه! سخته! اگر پايه باشيد گل كوچيك مي زنيم، آنهم تيغ ژيلتي. (اينست تدارك بهترين رئيس فدراسيون آسيا!) اردوي آماده سازي تيم ملي به ايالت جدايي طلب باسك اسپانيا كه كل يوم اعصاب درست درماني ندارند تحقيقا منتفي شد، اما آقاي رئيس خندان بهترين مي گويد اردو تحت هر شرايطي، آنهم اسپانيا! شده چهار روز بريم و برگرديم، شده بريم لاكرونيا، شده از تهران بريم دبي، از دبي بريم فرانكفورت، از فرانكفورت بريم مادريد، از مادريد با دوچرخه بريم لاكرونيا، بعد در شهر لاكرونيا با منتخب صنف لبو فروشان بازي تداركاتي جانگداز و جانسوز انجام دهيم! (‌اينست پافشاري بهترين رئيس فدراسيون آسيا!)
مي گويند برخي از اين مقامات كنفدراسيون فوتبال آسيا شوخي هاي پشت وانتي مي كنند، نمونه اش انتخاب بهترين فدراسيون سال آسيا. با نمك كسي كه شوخي شوخي همه چيز را باور كند! از پشت وانت نيفتيد، مراقب احتياط باشيد، لطفا.‌

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 3 دی 87

ده فرمان


حقيقت راه دور و دراز پرمشقتي است كه به جايي ختم نمي شود؛ زيرا پايان راه، ابتداي مسير است.


از ديدن زشتي ها و شنيدن دروغ ها در جهان نبايد مايوس شد تا انسان وجود دارد، جايي براي اصلاح دروغ ها و زشتي ها نيز هست.


با آرزوي كسب حقيقت نمي توان در مسير حقيقت قرار گرفت، حقيقت سلطه پذير نيست.


بزرگترين عيب انسان اين است كه به گذشته خود مي نگرد و خود را در آن نمي بيند.


قدرت طلبي كلاه بزرگي است كه تاريخ بر سر ما مي گذارد. چه سرها كه به حساب كلاه قدرت بي كلاه و بي تن مانده اند.


هر كه تظاهر به عاقل بودن كند، از عقل بي خبر است و آنكه تظاهر به ايمان كند، فرق ميان راست و دروغ را نمي داند.


آنكه درباره آزادي سخن مي گويد آزادي خواه نيست. آزادي خواه كسي است كه آزادي ديگران را محترم مي شمارد.


انسان زماني دروغ مي گويد كه از آنچه هست واهمه دارد.


هر نسلي مي پندارد از نسل قبلي توانايي هاي بيشتري دارد، با وجود اين، خطاهاي نسل قبل را تكرار مي كند.


فردا روز نويي است، گرچه به گذشته خواهد پيوست.

پاورقي؛

ده فرمان براي من از تاملاتي درباره زندگي در جهاني ناپايدار- ذهن زمستاني.
تعطيلات نيم فصل بهانه خوبي است تا جور ديگري باشيم حتي به اندازه كوچك اين چند خط در يك روزنامه ورزشي، همين.


چاپ شده به تاریخ دوشنبه 2 دی 87

بهانه

به بهانه ماريو پوزو، فرانسيس فورد كاپولا، مارلون براندو، آل پاچينو، جيمز كان، رابرت دووال، جان كازال، آل ليتيري، ريچارد كاستلانو.
به بهانه
Godfather، قسمت اول.
به بهانه روزگاري كه آدم ها تاريخ مصرف دارند. به بهانه يك خاطره، بخشي از يك زندگي، به بهانه من...

بازي مهره ها، بازي دست هاي پشت پرده است. دون كورلئونه پدر خوانده خانواده كورلئونه ها حوال سالهاي 1945 دوران افول خود را سپري مي كرد، روزهايي كه ديگر خانواده ها رفته رفته قدرت برابري و حتي برتري مي يافتند و دون كورلئونه كه ديگر يك پدرخوانده سنتي به شمار مي رفت جايگاه كورلئونه ها را متزلزل مي ديد اما همچنان به اصول خود پايبند بود.
سولاتسو بيزينس من تازه كاري كه براي شروع حرفه اش نياز به حمايت پدر خوانده ها داشت رودرروي كورلئونه بزرگ نشست و از حرفه اش گفت كه نياز به قدرت حمايتي او دارد. حرفه سولاتسو خارج از چارچوب دون كورلئونه كبير بود و او براي اين پايبندي اش به اين اصول و عقايد، فرزند بزرگ و جانشين خود براي سرپرستي خانواده، ساني را از دست داد! كشته شدن پسر براي مخالفت با پذيرش پيشنهاد سولاتسو!
كورلئونه ها به ضعيف ترين موقعيت دوران خود رسيدند، تام هيگان، وكيل و مشاوره خانواده و فرزند خوانده دون كورلئونه راه تعامل و صلح را بهترين راهكار خروج خانواده از اين بحران مي دانست. بحراني كه خطر را متوجه دون كورلئونه هم كرده بود و ترور نافرجامش نيمه جان روي تخت بيمارستان رهايش كرده بود.


ترور كورلئونه كبير، مرگ ساني يك معني داشت؛ كورلئونه ها بايد پاي ميز صلح بنشينند و قدرت پنهاني خود در پليس، رسانه ها و دستگاه قضايي را در اختيار ديگر خانواده هاي بزرگ مافيا بگذارد!
زبان مافيا، زبان ويژه است. فرستادن لاشه ماهي مرده، سربريده يك اسب در رختخواب و البته به آغوش گرفتن يك گربه ملوس و يك شاخه گل سرخ.
هوشمندي مايكل، پسر كوچك كورلئونه ها يك تنه خانواده را از انتهاي ضعف بالا مي كشد و اين بار قدرتي افسانه اي به كورلئونه ها مي بخشد. با مرگ دون كورلئونه، مايكل كه سرپرستي خانواده را پيش از اين نيز برعهده گرفته بود، نقشه قدرت را در روز غسل تعميد عملي كرد، سران خانواده هاي قدرت يكي پس از ديگر ترور شدند و حساب ها تسويه شد.
مايكل كورلئونه، اصول پدر را نداشت، او شيفته قدرت بود و تمامي معادلات را به هم ريخت، همانند پدر پايبند خانواده بود اما براي همين خانواده و قدرتش دست به هركاري مي زد.
فرددو كورلئونه برادر بزرگتر و به قول مايكل، فرزند پدر و مادرم، قرباني همين خانواده شد. فرددو يكبار ناخواسته به خانواده خيانت كرد، پاسخ اين خيانت يك چيز بود؛ مرگ.
مايكل با چشماني بسته، مبهوت در قدرتي مسخ كننده، فرددو را به كام مرگ كشاند تا خانواده معصوم از خيانت باشد !
بازي مهره ها، بازي دست هاي پشت پرده است. بازي آدم هايي كه تارخ مصرف دارند و لحظه اي كه زمان انقضايشان برسد، لحظه اي دريغ نمي شود؛ يك گلوله، يك شليك و تمام.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 1 دی 87

ساحل آرامش

دوشنبه شب جلسه هيات مديره باشگاه (كدوم باشگاه؟ همان باشگاه) در شرايطي كاملا طبيعي برگزار شد. هر يك از اعضا سر زمان مقرر در جلسه حاضر شدند و پيش از شروع رسمي به گرمي با يكديگر برخورد نموده، سلام و احوالپرسي كردند. شنيده شد شدت گرماي اين برخورد به قدري بود كه اكثر قريب به اتفاق اعضا به ناچار بخش عظيمي از البسه زمستاني خود را در آوردند تا تعادلي بين گرماي درون و بيرونشان به وجود آيد.
در همين راستا شنيده شد آغاز رسمي جلسه با لباسي كاملا غير رسمي نظير زير پيراهن ركابي، ركابي دو بند ضربدري، زير پوش ركابي بند پهن، ركابي نخي چسبان، پيژامه، شلوارك آستردار و شلوار كردي همراه بود. اعضاي هيات مديره از شدت عشق و علاقه و انس و الفت و رفاقت و دوستي حتي حاضر نشدند دور ميز كنفرانس بنشينند كه براي وفاق بيشتر و همدلي بسي بيشتر همگي روي ميز، چهار زانو نشسته و پس از دقايقي براي اظهار محبت بسيار بيشتر روي يكديگر لم دادند، به طوري كه سر يكي از اعضا روي پاي ديگري، پاي ديگري روي شانه آن يكي و تكيه آن ديگري نيز روي پهلوي يكي ديگر بود و همين طور انس و الفت و عشق و علاقه فوران مي كرد. شنيده شد اعضاي دوست داشتني هيات مديره پرسپوليس حتي حاضر نشدند با يكديگر سخن بگويند و براي ارتباط با يكديگر رو به زبان دل آوردند و تمامي گفتني ها و حتي ناگفتني ها را با زبان چشم دل ردو بدل كردند. يكي از اعضا در حالي كه ته ركابي دو بنده اش را روي زانوي پيژامه اش مي كشيد و سرش را به پاي ديگر عضو هيات مديره تكيه مي داد، با خماري چشمانش و تكان هاي ريز ابروانش به آن ديگر عضو مورد نظر رساند كه "چرا دائم تو فكر زير آب زدن مايي؟ چه جوري دلت مي ياد؟! مگه من، دل ندارم، كه همش بد مي كني" گيرنده اين جملات ناگفته گلايه آميز نيز در حالي كه روي ميز به آرامي پيچ و تاب مي خورد با همان زبان چشم پاسخ داد "كجكي، كجكي ابرو نيش كژدمه، چه كنم افسوس مال مردمه، زيم، زيم، زيم، زيم، زيم..." و جلسه مذكور هيات مديره همان باشگاه مربوطه در آرامش بي بديل و صفايي بي نظير تا پاسي از نيمه شب ادامه يافت كه همچنان امواج عشقولانه اش در فضا جاري و ساري است...!

چاپ شده به تاریخ شنبه 30 آذر 87

ضیافت

حالا كه حاج مهندس علي دايي از سفر حج بازگشته اند، بسياري چشم انتظارند تا حاج علي در مراسمي پرفيض به دعوتشان بگيرد تا جماعت هميشه در صحنه خير مقدمي نثار حاجي كنند و ديدارها تازه شود. البته تورنمنت معتبر، حساس و بسيار بسيار مهم و با اهميت «چهار جانبه عمان» قدري زمان برگزاري اين مجلس شورانگيز را به تاخير خواهد انداخت. اما خيال اصحاب وليمه خور راحت و آسوده كه اين مهم اگرچه شامل دير يا زود مي شود اما گرفتار سوخت و سوز نخواهد شد!
بزرگترين دلمشغولي حاج علي انتخاب فهرست مدعوين است كه به مراتب سخت تر و حساسيت برانگيز تر از انتخاب نفرات تيم ملي است. حاجي صفر كيلومتر (البته نگران نباشيد، حاج علي تازه راه افتاده و بزودي ركورد حاجي آقا شدن را هم مي زند و مي شود آقاي حاج جهان!) دست روي هر كسي بگذارد كلي عوارض جانبي بهمراه خواهد داشت. هر انتخاب بطور اتوماتيك انتخاب ديگري را وتو مي كند و يا زنجيره اي از انتخابهاي تو در تو را ايجاد مي كند (‌مثال يك: با دعوت پروين به شكل خودكار مصطفوي حذف مي شود. مثال دو: با دعوت قلعه نوعي به همان شكل خودكار لشكري شامل نظري جويباري، مرفاوي، طيري، بابازاده، فكري، علي!، كمپاني مجيد، محمد هوتن، دكتر قريب، مقداد، مرتضي شايسته، مازيار ميري، اهالي با صفاي تير دوقلو، اهالي بي وفاي فرشته، برو بچ كافي شاپ اكباتان، رهگذران جاده سلامتي، كل يوم دوستان و رفقاي سونا و گلستان ژنرال دعوت مي شوند.)
البته داستان به همين جا ختم نمي شود و بي شك كنترل رولبط پنهاني و پيچيده بين يكي دو نفر، از چشم حاج علي دور خواهد ماند و آنوقت است كه اين ضيافت انس ديدن دارد!
پيشنهاد من به حاج مهندس علي دايي، سفير فوتبال ايران در جهان، ‌آقاي گل جهان، ركوردار بازيهاي ملي فوتبال ايران، کاپيتان اسبق تيم ملي، سرمربي فعلي تيم ملي، همه كاره اسبق سايپا و يهويي هيچ كاره فعلي سايپا اينست كه محل برگزاري مراسم را به شكل كابين هاي كاملا مجزا و ايزوله در آورد و از هر كس در سلول اختصاصي (با انفرادي اشتباه گرفته نشود) خودش پذيرايي كند. مگر اينكه يك وفاق ملي ايجاد شود و يك حس دل انگيزي برانگيخته گردد و جماعت بزرگوار با نگرش بزرگوارانه تر كل يوم پدركشتگي ها، خونخواهي ها، ارث خوريها، فرزند ربايي ها و ساير مشتقات جنايي و جزايي را بين يكديگر دست كم به اندازه همان مدت زمان برگزاري مجلس به دست فراموشي بسپارند و با اعلام يك عفو عمومي خانواده اي را از نگراني نجات دهند! و فقط به ران و سينه مرغ فكر كنند و البته راسته گوساله و كباب بره و فيله ماهي.
فقط مي ماند معضل دعوت از حاج محمد ميلي كهن كه حواشي اش از دعوت حاج مجيد سوزوكي بيشتر است! ‌«بيا تو، بيا ببين چه خبره تو!» ‌اينجاست كه اگر حاج حسين رضازاده همت كند بايد به قول دو سه روز گذشته اش وفادار بماند و حاج علي و حاجي مايلي را آشتي دهد كه جمع حاجي ها جمع شود و ايام به كامشان!
البته اگر حاج علي همچنان روي دور آشتي كردن باشد در يكي دو سوت با پرشي به اعماق بغل حاجي مايلي كار تمام مي كند ولي افسوس كه بين مجالس آشتي كنان حاج علي فاصله افتاده و ترس اينكه مبادا پشتش باد خورده و كمي سرد شده باشد و خب از آن حرارت روزهاي اول افتاده باشد چشم مان را مي ترساند كه نكند اين آشتي كنان سرنگيرد. مگر اينكه يكي پيدا شود و به حاج علي برساند كه با اين آشتي ركوردار مي شود، در اين صورت لحظه اي درنگ نمي كند. (براي اين امر نيز، همان حاج حسين رضازاده توصيه مي شود كه خودش يك زماني اهل ركورد و ركوردشكني بود) باقي بقايت!

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 26 آذر 87

کودکانه

بعضي وقت ها عاشق ماشين هايي مي شوم كه روي درب راننده درشت نوشته شده است "استفاده اختصاصي ممنوع!" و راننده پشت فرمان به اتفاق عهد و عيال و به همراه والده همسر گرامي البته! گل مي گويند و گل مي شنوند و گل مي خندند و تخمه آفتابگردان مي شكنند.
حس خوبي دارد اينكه استفاده اختصاصي ممنوع باشد و شما با اعتقاد، ايمان و باور كامل به آن، استفاده اختصاصي بنماييد و حالش را ببريد. حسي است بين زرنگي و شيرين كاري يا اينكه حالا مگه چي مي شه! يه شب كه هزار شب نمي شه ! "يه شب كه هزار شب نمي شه" عبارت آشنا، گوشنواز و جانكاهي است.
حال "‌استفاده اختصاصي ممنوع!" ‌را بگذاريد كنار "‌يك شب كه هزار شب نمي شود!"‌، تركيب موفقي است، ‌نوعي پست مدرنيته نوستالژيك همراه با ساختار شكني واقع گرايانه!
"يه شب كه هزار شب نمي شه"‌ و "‌استفاده اختصاصي ممنوع" ‌تو چي مي گي حالا؟‌ "هيچي، اين نيز بگذرد." ‌راستي، صرفه جويي كم مصرف كردن نيست، درست مصرف كردن است، حالا چه اختصاصي چه غير اختصاصي، چرا مرا نديديد و تركانديد!؟

- برگرفته از كابوس هاي شبانه يك توپ فوتبال تركيده.

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 25 آذر 87

کرامر علیه کرامر

امير قلعه نوعي مي گويد حجازي از بزرگان فوتبال ايران است و يا مي گويد اصغر حاجيلو اسوه تعصب باشگاه است. خب، اين كه امير چنين جملاتي را به زبان مي آورد خوب است اما اين نكته كه او تا چه اندازه به آنچه بر زبان مي آورد معتقد است كاملا مبهم است!
بايد اذعان داشت قلعه نوعي به مرور زمان از تصوير اوليه اي كه همگان از او در ذهن دارند فاصله گرفته و سعي در بهبود بسياري از ويژگي هاي شخصيتي و رفتاري اش نموده است، اما اين سير تكاملي هنوز به مرحله اي نرسيده كه تكليف امير را با بخشي از عقايدش روشن كند.
او مانند هر شخص ديگري داراي دو كاراكتر «شخصي» و «حرفه اي» است. امير قلعه نوعي بدون در نظر گرفتن شخصيت حرفه اي اش، فردي است مطابق با همان تصوير اوليه اي كه از او در ذهن داريم، شخصيتي نزديك به گروهي از افراد جامعه كه نمونه شاخص آن در همين فوتبال علي پروين است، با همان عادات و رفتارهاي اجتماعي.
كاركتر حرفه اي امير اما با فاصله گرفتن از شاخصه هاي رفتاري شخصي اش، موجوديتي واحد به خود گرفته كه حتي با اندكي ارفاق مي تواند با نمونه هاي روز فوتبال مقايسه شود.
اعتراف امير درباره حجازي و حاجيلو يا هر مسئله ديگري كه در تضاد با طرز فكر و نوع ديدگاه اوست برگرفته از همين كاراكتر حرفه اي است و نه كاركتر شخصي!
قانون زندگي در «دنياي حرفه اي» به او آموخته براي پيشرفت نمي توان حقايق موجود را انكار كرد بلكه بايد پديده هاي اطراف را شناخت و واقعيت ها را باور كرد و يا پذيرفت. ولي كماكان اين آموخته هاي امير در تضاد با برخي از رفتارهايش در همين «دنياي حرفه اي» است كه اين نكته ريشه در كاراكتر شخصي قلعه نوعي دارد.
حجازي از بزرگان ورزش ايران است اما امير اگر در جمعي با او رو به رو شود به سادگي از كنارش مي گذرد و خود را با كسي يا چيزي روي در يا ديوار سرگرم نشان مي دهد. حاجيلو اسوه استقلال است اما شرط امير براي بازگشت بركناري اوست و اينكه قلعه نوعي براي جايگاه سرپرستي استقلال سرقفلي مشخص دارد! و اين يعني امير به آنچه كه مي گويد اعتقاد ندارد و يا اگر دارد قادر به تغيير در برخي رفتارهايش نيست!
به عقيده من امير خطاكار است ولي جزو آن گروه معدود كه قابليت پذيرش خطاهاي خود را دارد.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 24 آذر 87

حسی شبیه به سرما

روايت پرسپوليس با مصطفوي، روايت غريبي است. بعد از جنجال قابل انتظار ترك پرسپوليس از سوي قطبي، آقاي مدير عامل وارد يكي از بزرگ ترين چالش هاي دوران مديريتي اش شد كه دست كمي از بركناري ناگهاني اش پس از صعود تيم ملي به جام جهاني فرانسه نداشت! البته تنها تفاوت قابل لمس اين دو، بركناري آن روز و حالت تعليق امروز داريوش مصطفوي است.
حدود 10 سال پيش، رئيس وقت فدراسيون فوتبال به پاس اخذ مجوز جام جهاني، به بهانه ناراحتي قلبي بركنار شد! بهانه هاي اصلي اين داستان بماند اما حداقل حسن آن يكسره شدن وضعيت آقاي مهندس بود. امروز و پس از گذشت يك دهه، البته مشكل قبلي (يعني همان قلبي) داريوش خان ظاهرا حل شده كه ايشان بار ديگرقبول مسئوليت هايي از اين دست مي كنند اما آنچه اين كه اين روزها داريوش خان مصطفوي را در خلعي غذاب آور فرو برده، امروز و فردا شدن خبر بركناري اوست كه قدرت هر گونه تصميم گيري را از وي دريغ كرده است.
ديگر شوك حضور افشين پيرواني، اثرگذاري روزهاي اول را ندارد و هواداران پرسپوليس اعتماد يكي دو بازي نخست را از دست داده اند. دقايق آخر بازي با سايپا به روشني پرده از پيچيدگي هاي دروني اين باشگاه برداشت و گمانه زني هاي پيش از اين را به حقيقت نزديك تر كرد. اعتراض هواداران به شيوه بازي پرسپوليس و نتيجه آن، متهم شدن مدير عامل به سمپات بودن به رقيب ديرينه و بيان اين مهم كه مشكلات پرسپوليس ريشه در حضور و عملكر د داريوش مصطفوي دارد، ‌وضعيت او را بغرنج تر از هميشه كرده است.
مصطفوي به زغم خود مهره مورد حمايت سازمان تربيت بدني است و دلخوش به مصاحبه هاي گاه و بيگاه علي آبادي يا همراهانش، جايگاه مديريت را محكم مي داند اما از ديگر سو با چشم خود شاهد تحركات آشكار براي تضعيف موقعيتش است و اين تناقص تمامي معادلات او را بر هم زده است!
ليدرهاي ممنوع الورود (همان بوقچي هاي سابق كه اين روزها عنوان پرطمطراق ليدر را يدك مي كشند، از بد روزگار البته!) به استاديوم، از خانه و با كنترل راه دور فضاي حاكم بر ورزشگاه را هدايت مي كنند تا انتقام خود را از مدير عامل استقلالي! بگيرند. فرداي آن روز اما جلسه اي بين طرفين متخاصم برگزار مي شود و همه چيز به خير و خوشي به پايان مي رسد كه البته روايت شد برخي دست به جيب هم شده اند كه خب در اين فصل سرما عادتي متداول است!
و اين همان گواه ادعاي آشفتگي امروز پرسپوليس است! مديريتي كه لازمه حفظ جايگاهش تعامل با بوقچي است.

چاپ شده به تاریخ شنبه 23 آذر 87