۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

دریغ و درد

به بهانه سفر هنوز ناباورانه آيدين...


چه دردآلود و وحشتناك!

نمي گردد زبانم كه بگويم ماجرا چون بود

دريغ و درد

چه بود؟ اين تير بي رحم از كجا آمد؟

كه غمگين باغ بي آواز ما را باز

در اين محرومي و عرياني پاييز،

بدينسان ناگهان محروم و خالي كرد

از آن تنها و تنها قمري محزون و خوشخوان نيز؟

چه جانسوز و چه وحشت آور است اين درد

نمي خواهم، نمي آيد مرا باور.

و من با اين شبيخون هاي بيشرمانه و شومي كه دارد مرگ

بدم مي آيد از اين زندگي ديگر.

بسي پيغام ها، سوگند ها دادم

خدا را با شكسته تر دل و با خسته تر خاطر

نهادم دستهاي خويش چون زنهاريان بر سر

كه زنهار اي خدا، اي داور،‌ اي دادار

ترا هم با تو سوگند

مكن، مپسند اين، مگذار

مبادا راست باشد اين خبر، زنهار

تو آخر وحشت و اندوه را نشناختي هرگز

و نفشرده است هرگز پنجه بغضي گلويت را

نمي داني چه چنگي در جگر مي افكند اين درد

خداوندا، خداوندا،

به هرچه نيك و نيكي،

هرچه اشك گرم و آه سرد

تو كاري كن نباشد راست

همين تنها تو مي داني چه بايد كرد

به تو سوگند

دگر ره با تو ايمان خواهم آوردن

و باور مي كنم –بي شك– همه پيغمبرانت را

مبادا راست باشد اين خبر زنهار

مكن، ‌مپسند اين، مگذار

چه سود اما، دريغ و درد

درين تاريكناي كور بي روزن

برفت از دست

نهان شد، رفت

نهان شد در تجير ابرهاي خاك

و اكنون آسمانها را زچشم اختران دور دست شعر

به خاك او نثاري هست، هر شب، پاك.

پاورقي؛

براي باز ميلاد يك سالگي اش به تاريخ 7 ام دي ماه 1386،
شعر، مهدي اخوان ثالث – بهمن ماه 1345

چاپ شده به تاریخ شنبه 7 دی 87