۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

بی نوای کوچک

خداداد محروم شد. بازي پيام با برق خيلي بي دليل لغو شد. مايلي كهن بدون نظر دايي سرمربي سايپا شد. دايي از راه دور خشمگين شد. هواداران پرسپوليس عليه مصطفوي شعار دادند. گل آفسايد پرسپوليس مردود نشد. محمد احمد زاده بخاطر بي پولي ملوان استعفا داد. بي پولي پيام و ابومسلم م كه عالمگير شد. خسته نشديد؟ مي شود تا صبح (البته اگر مبدا زمان را سر شب در نظر بگيريد) اين جمله هاي خبري را با اين امواج منفي ادامه داد!
براي آخر هفته اما دوباره هوايي شدم تا از فوتبال و فوتباليها دل بكنم. اين سومين چهار ستون يك جور ديگر است كه حوصله فوتبال ندارد. يك هفته تمام توي شهر، توي محيط كار، توي ترافيك، مترو، اتوبوسهاي شلوغ، صداي بوق، جيق، داد، جرو بحث هاي ناتمام و يك دنيا جنگ اعصاب! مي رويد و مي آييد، وقتي هم مي خواهيد براي فرار از اين روزمرگي ها مثلا يك مسابقه فوتبال يا اخبار و حواشي آن را پيگيري كنيد تازه شروع كار است. همش يك به دوهاي تكراري، ملال آور و بچه گانه، مصاحبه هاي سطحي، يكنواخت و باز هم تكراري! محكوميت، احضار، اخطار، توبيخ، تعليق، تكذيب، تنبيه!
كافي است كمي هم اعصابتان خراب هم باشد كه ديگر كار تمام است. يك دقيقه اش را هم نمي توانيد تحمل كنيد.
اعتراف مي كنم چهار ستون، متفاوت و غير فوتبالي شد اما كمي تلخ هم شد، كمي تلخ و سياه! خوب است كمي انصاف هم داشته باشم و اعتراف كنم گاهي خودم را سر اين فوتبال خالي كنم، بيچاره فوتبال! اين فوتبال بي نواي كوچك!


چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 21 آذر 87

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

برای 90 یا عادل

عادل فردوسي پور از عادل فردوسي پور فاصله گرفته است! با اينكه كماكان برنامه 90 در مقايسه با ساير برنامه هاي ورزشي تلويزيون برنامه اي حرفه اي تر و كاملا متفاوت است اما در قياس با آن نودي كه موجب همين تفاوت شد، افت كرده است. بي شك پيش بيني يك دوره افت براي برنامه اي كه در دهه اخير سهم بزرگي در دگرگوني زاويه نگاه رسانه اي به فوتبال داشته است، چندان دور از ذهن نيست اما تصور مخاطب از پتانسيل 90 و عادل، معطوف به دوران اوج اين برنامه است كه بخش غالب شناخت يك بيننده حرفه اي آشنا با هردو مقوله فوتبال و تلويزيون را شامل مي شود.

نوآوري عادل در ظاهر و متن 90 كه ناشي از استعداد، نوع ديده و آشنايي اش با استاندارد هاي روز برنامه هايي از اين دست به همراه ساختار شكني هاي قابل هضم، در رسانه ای از جنس تلويزيون ايران و در آخر دانش فني اش است در كنار شيطنت هاي خاص عادل فردوسي پور كه هميشه در مرزي بين يك دريچه رسانه اي زرد حاشيه پرداز و يك زاويه ديد خاص و روشنفكرانه در حركت است، انتظاري را از 90 و عادل بوجود آورده كه كاملا مغاير با برنامه اي است كه اخيرا ارائه مي شود!

اينطور به نظر مي آيد كه عادل كم كم در جو حاكم بر فوتبال ايران غرق مي شود. فضاي غالبي كه حتي بر نوع ادبيات او نيز اثر گذار شده، فردوسي پور در اكثر مكالمه هاي دو طرفه اي كه در اين هفته هاي اخير با مهمانان حضوري يا تلفني اش داشته، هيچ جمله اي را به طور كامل و صحيح بيان نكرده، او دائما با استفاده از تكيه كلامها و اصطلاحات مصطلح در بين عوام اين فوتبال كه گاه البته تكيه بر جايگاه اسطوره هم مي زنند! جذابيت ويژه اش را براي آن گروه از مخاطب خاص خود از دست داده است. عادل در برخورد با سوژه اش تمام سعي خود را مي كند تا طرف مقابل از اصل موضوع دور شده و جريان بحث به سمت و سوي طنز و كنايه و در آخر خنده برود. براي عادل اينكه با اكبر ميثاقيان طرف است يا غلام پيرواني، احمد زاده يا قلعه نوعي، سردار بني اسد يا مصطفوي و ... ديگر اهميت ندارد. او با تمامي آنها يك جور طرف مي شود، همان تكيه كلامها، همان اصطلاحات و همان تلاشهاي بدون ظرافت براي رسيدن به سوژه اي براي خنده!

عادل فردوسي پور از عادل فردوسي پور فاصله گرفته است! در كنار تمام آنچه كه گفته شد اضافه كنيد نوعي مصلحت انديشي و بي تفاوتي عادل نسبت به حقايقي كه هميشه انتظار پرداختن به آن ها در 90 انتظاري معمول به شمار مي رفت.

گاهي يكه تاز بودن و نداشتن رقيب، خطرناك تر و مخرب تر از رقابت با رقيبي قوي تر و در نهايت كنار گذاشته شدن است! اين يكه تازي نود و عادل و اين مجال بدون رقيب براي او و برنامه اش كم كم خطرناك شده و رنگ و قالب يك مخرب را به خود گرفته است.

عادل فردوسي پور تنها كسي است كه مي تواند فاصله عادل فردوسي پور را با عادل فردوسي پور كم كند، تمام.

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 20 آذر 87

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

ذهن زیبا

انتخاب مايلي كهن براي سايپا چقدر هوشمندانه بود؟
براي پاسخ به اين پرسش خوب است كمي به عقب بازگرديم. بعد از جام جهاني 2006 آلمان و ناكامي ظاهري تيم ملي ايران، علي دايي در بدترين شرايط دوره حرفه ای اش قرار گرفت. او هدف اول تمامي منتقدين و مردم شد و كسي كه در اين بين همصدا با موج به وجود آمده بر شدت آن افزود، محمد مايلي كهن بود كه با پيروي از سياست آن روز تلويزيون، علي دايي را مقصر اول تمام آنچه كه در آلمان اتفاق افتاد معرفي كرد و كار را به جايي رسانيد كه حضور دايي در تيم ملي را به قدرت هاي پشت پرده نسبت داد و حتي قرار داد فدراسيون را با كمپاني پوشاك ورزشي دايي زير سوال برد! دايي در چنين شرايط ويرانگري به راحتي از باشگاه صبا باتري كنار گذاشته شد و همه بر اين تصور بودند كه عمر ورزشي علي دايي به بدترين شكل ممكن به پايان رسيد!

در اين بين سايپا، ‌در پي تغيير روند فني تيمش، با لورانت آلماني قرار داد بست و آميزش سايپا با طرز فكر يك مربي آلماني فضا را براي حضور دايي به واسطه سابقه حضورش در بوند ليگاس فراهم كرد.
او به سايپا پيوست اما اين علي دايي نبود كه به سايپا مي آمد، يك بازيكن معمولي بود كه نه بازوبند كاپيتاني داشت، نه ضربات پنالتي مي زد و نه حتي ضربه هاي ايستگاهي به او تعارف مي شد!
به موازات اين داستان، رابطه نه چندان خوب دايي- مايلي كهن بعد از همان اتفاقات اشاره شده به بدترين وضعيت خود رسيد و رابطه يك بازيكن- مربي سابق را به صحن دادگاه هاي رسمي كشور كشاند كه به كرات درباره اش خوانده و شنيده ايد! به حساب شانس يا هر چه معتقديد بگذاريد، ‌پس از گذشت پنچ هفته از ليگ برتر لورانت با 15 امتياز از 15 امتياز ممكن، سايپا را رها كرد و تيم به علي دايي رسيد. بازگشت به زندگي در آخرين لحظه! و قهرماني سايپا در ليگ برتر كه به هر حال به نام دايي ثبت شد و در آخر بازگشت دوباره به تيم ملي ايران!

در همين اثنا، محمد مايلي كهن بدترين دوران دور از فوتبال را سپري مي كرد، يك مهره سوخته كه جز با يكي دو مصاحبه گاه و بي گاه عليه جريان هاي حاكم بر فوتبال ايران و يا پرسپوليس، نقش ديگري نداشت و يكي از برزگترين دلمشغولي هايش همان پرونده شكايت علي دايي و ديگران بود كه با دستاويزي به اين حواشي بي ارتباط با متن فوتبال، خود را روي بورس خبري ورزش ايران قرار مي داد! او يك جنگ علني و رودر رو با دايي داشت و البته هنوز دارد.

انتخاب مايلي كهن براي سايپا چقدر هوشمندانه بود؟
و ناگهان محمد مايلي كهن سرمربي تيمي شد كه علي دايي تنها عضو فوتبالي هيات مديره اش بود و تصميم اول و آخر هر آنچه كه به اسم فوتبال در سايپا اتفاق مي افتاد به عهده داشت!

اين آمدن دايي را مات نكرد اما به فكر فرو برد، آمدني كه دايي را به واكنش واخواهد داشت و اينبار شايد وزن سياست حركت او سنگين تر باشد.
پاتك در برابر تك، اين قانون جنگ است. قانوني كه بازمانده از دوران جنگ كلاسيك است و در دوران مدرنيته نيز رعايت مي شود. فقط قالب و شيوه اش كاملا دگرگون شده است.

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 18 آذر 87

مردان معمولی

ستون يك: زنگ خطر

صاحب اختياران پرسپوليس با داريوش مصطفوي رودربايستي دارند. همه، همه كار مي كنند و داريوش خان فقط براي آنها علت يابي نموده و توجيه مي آورد. همان روزي كه حسين هدايتي به جمع مديران پرسپوليس اضافه شد كسي حال مصطفوي را هم نپرسيد اما او نخست براي خودش و سپس براي همه حضور هدايتي را توجيه كرد كه نه تنها از اختيارات او كم نمي شود كه اهرم هاي مديريتي اش تقويت هم مي شود! تغيير رويه رفتاري مصطفوي اين تصور را براي بسياري به وجود آورده كه او فقط در پي حفظ ميز مديريت است. در غير اين صورت نيازي به اظهارات شك دهنده اش در باب توصيف آخوندي، جوان ترين عضو هيات مديره تمام تاريخ فوتبال جهان (غير از برخي تيم هاي عربي!) كه از وي درس زندگي! مي گيرد، نبود.
داريوش مصطفوي با حمايتي مطلق از سازمان تربيت بدني در پي آن است كه پايه هاي ميزش محكم تر شود اما اين حقيقت را در نظر نمي گيرد كه محكم تر شدن پايه هاي ميز ارتباطي به صندلي لغزان پشت آن ندارد! داستان قطبي هم درس عبرتي براي او نشد و مصطفوي هنوز به عمق قرباني شدن مصطفوي در اين جريان پي نبرده است.
حضور سعيدلو با عنواني شبيه به عنوان زريبافان در استقلال زنگ خطر ديگري براي داريوش خان است. اما دريغ كه آقاي مهندس گوش هاي خود را دو دستي گرفته تا هيچ صدايي را نشنود؛ "او قطعا براي كمك مي آيد، حضور ايشان مشكلات پرسپوليس را به حداقل مي رساند..."

ستون دو: تام و جري

علي دايي، حاجي حاجي رفت مكه تا بشود حاج علي دايي. اما اينجا در تهران يك حاجي قديمي تر چنان شوكي به دايي وارد كرد كه بايد منتظر واكنش او در همان ابتداي باز شدن در هواپيما در ترمينال حجاج بود!
محمد مايلي كهن كه رابطه اش با علي دايي چيزي شبيه به رابطه تام با جري است (انتخاب تام يا جري به جاي هركدامشان با خودتان) يا اگر نمونه ايراني اش را بخواهيد، ارتباط متافيزيكي كارد با پنير و اگر بين المللي اش را بخواهيد كه يادي هم از امپراتور شده باشد، دير زماني است رابطه شان وارد
doghouse شده است. آن هم چه داگ هاوسي! در حد و اندازه اي كه آقاي پتيول هم باور نمي كند! (‌يادم رفت چه مي خواستم بگويم؟)
خلاصه، مايلي كهن شد سرمربي سايپا. سايپا؟ بله سايپا (باز هم تكرار كنم؟ سايپا،سايپا...) همان سايپايي كه آقاي حاج مهندس علي دايي (چيزي شبيه به‌ آقاي حاج دكتر علي فتح اله زاده) همه كاره اش بود، ليت (چيزي شبيه به پيتر ليت بارسكي) را مي آورد، ليت را اخراج مي كرد، رضا فروزاني را كه تا ديروز يك سرمربي واقعي را از فاصله يك متري نديده بود، سرمربي مي كرد و كل يوم سايپا را روي يكي از ده انگشت دستانش مي چرخاند! حالا بايد ببينيد حاج محمد مايلي كهن پدر مهندس ميثم، دور از چشمانش آسه آسه، ريسه ريسه، بي تو قلبم مي ره واسه، رفته و نشسته روي اولين صندلي نيمكت سايپا! اين دروغ نيست، راسته، راسته، تو رو ديده، تو رو خواسته، علي آقاي دايي!

ستون سه: شب نشيني

برنامه سيزده بدري «ورزش از نگاه دو» كه در بهترين حالت به درد شب نشيني هاي شب يلدا هم مي خورد، در راستاي همان فرهنگ سازي و نهادينه كردن اصول آقا جهان! با دعوت از همه اهالي همان پروژه تركاندن خبرنگار شيرازي، سعي در ماست ماليساسيون غائله داشت که خب به سرانجام نرسيد. نكته بامزه ماجرا (اين نكته بامزه براي بخشي از شنوندگان شامگاهي برنامه ورزشي راديو فرانسه آشناست! مخصوص كسي نوشتم كه خودش مي دونه و خودم!) مي گفتم، يعني مي نوشتم كه نكته بامزه ماجرا جايي بود كه همكار جوان آقا جهان با شش سال سابقه كار (‌ايشان به شدت روي تلفظ شش سال تاكيد داشتند، به نحوي كه حسي در مايه هاي شش صد سال منتقل مي شد!) نزديك بود در حمايت از آقاغزال! كار را به جاهاي باريك بكشاند و دست بسياري از خبرنگاران را رو كند و هرچه آقا جهان سعي در كنترلش داشت، نيروي بيشتري مي گرفت و با چشماني برافروخته افشاگري مي كرد و از عمر هدر رفته اش در استاديوم ها مي گفت تا جايي كه اقرار كرد هفته اي سه روز به استاديوم مي رود! (ليگ ايران در بهترين شرايط ايده آل هر ده روز، دوبار برگزار مي شود) و اوج كارش، زماني بود كه خود در همان جوي كه به وجود آورده بود غرق شد و ناگهان خطاب به دكتر شريفي، رئيس كميته انضباطي، امر كرد "اين داستان را همين فردا‌ (‌يعني ديروز) تمام كنيد!" اين همكار جوان آقا جهان با شش سال سابقه كار اصلا و ابدا با چارچوب يك شب نشيني خودماني آشنا نبود و نزديك بود بزم شبانگاهي را ناكار كند!

ستون چهار: آرسنال

و يك خبر تكراري اما جذاب ...
مرد شماره يك گروهك تروريستي القاعده هوادار متعصب تيم فوتبال آرسنال است. اسامه بن لادن، متهم تحت تعقيب ايالات متحده آمريكا، در تصاوير ضبط شده از دوربين هاي مدار بسته استاديوم امارات آرسنال در لندن مشاهده شده (‌بي خيال)‌! روابط عمومي اين باشگاه نيز از صدور اينترنتي كارت هواداري باشگاه براي آقاي اسامه خبر داده است! خبرگزاري فارس با نقل قول از تايمز، اين مسئله را با هواداري هيتلر از شالكه و موسوليني از بولونيا مقايسه مي كند!
دو سه تا از اين هواداري هاي معروف را هم از من داشته باشيد؛ كريس دي برگ عاشق ليورپول، سيلوستر استالون ديوانه اورتون، التون جان طرفدار افراطي واتفورد، تام هنكس هوادار استون ويلا و البته مايكل جكسون هم از اركسترسيتي بدش نمياد! همين.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 17 آذر 87

09.13

امير قلعه نوعي در گروه مربيان موفق فوتبال ايران است. در تمام دوره هاي ليگ برتر همراه با استقلال مدعي قهرماني بوده و به اتفاق اين تيم قهرمان ليگ برتر و جام حذفي هم شده است و اين يعني قلعه نوعي از پس استقلال در فوتبال ايران بر مي آيد.
در همين هشت ماهي كه امير بازگشت دوباره اي به استقلال داشته، جداي از سهم اش در قهرماني جام حذفي كه به عقيده من در بهترين حالت سهمي برابر با فيروز كريمي و ناصر حجازي دارد، در ليگ برتر اما ثابت كرد قلعه نوعي همان كسي است كه مي تواند بر حواشي استقلال فائق آيد. البته اين نكته مبهم كه دوري او از اين تيم چقدر بر شدت حواشي آن مي افزايد، خود مسئله اي هچنان مرموز است!
اما بهر حال حضور او به معني از بين رفتن بخش بزرگي از اين حواشي است. شايد كمي بي انصافي باشد اما تصور من اينست كه موفقيت تيم هاي استقلال و پرسپوليس، بدون وجود حواشي، تضمين شده است!
با اين حال اما استقلال موفق نيم فصل اول، امضاي قلعه نوعي را به عنوان سرمربي اين تيم دارد. در كنار اين موفقيت 50 درصدي، بازگشت دوباره بازيكناني چون آرش برهاني، وحيد طالب لو، پيروز قرباني و فرهاد مجيدي نيز به حساب اوست. به عبارت ديگر تركيب استقلال- قلعه نوعي، تركيبي است موفق كه فعلا تاريخ انقضايي براي آن پيش بيني نمي شود. هرچند نمي توان از برخي نقطه ضعف هاي قلعه نوعي به سادگي گذشت كه در سايه موفقيت تيمي كمتر به چشم مي آيد. ولي چه موافق او باشيد، چه مخالف، بايد بپذيريد استقلال قلعه نوعي، فوتبال بهتري بازي مي كند، نتيجه بهتري مي گيرد و رضايت خاطر هوادرانش را بدست مي آورد.
مهمترين ويژگي استقلال با قلعه نوعي، غلبه بر حواشي ويرانگري است كه در نبود او تيم را از پاي در مي آورد و اين ويژگي همان نقطه قوتي است كه هواداران را در حمايت از اين تركيب موفق مصمم تر مي كند. تنها نكته اي كه گاهي خاطر آنها را آزرده مي كند اشاره هاي گاه و بي گاه قلعه نوعي به عنوان سيزدهمي فصل پيش است كه خب بازمانده از تجربه موفق او در ليگ سوم است كه براي نخستين بار يك فصل را با استقلال اغاز مي كرد و دائما عنوان نهمي فصل پيش اين تيم را با رولند كخ ياد آور مي شد و اين امر خواسته يا ناخواسته بر همان رمز و راز ميهم ناكامي استقلال بدون او مي افزايد!
امير براي برجسته تر نشان دادن موفقيت هايش نيازي به فلاش بك هاي مكرر به روزهاي ناكامي استقلال ندارد چرا كه خود بهتر از هر كس ديگري بر علل آن رتبه هاي 9 و 13 آگاه است.

چاپ شده به تاریخ شنبه 16 آذر 87

من امیر، عصبانی هستم

اين روزها امير قلعه نوعي عصباني مي شود، شما چطورين؟ خوبين، چه خبر؟
هوا سرد مي شود، باران مي آيد، بازيكنان پيشنهاد مي دهند كه در سالن سرپوشيده تمرين كنند، امير اما به جاي آن كه با آرامش اين نظر را رد كند و به عنوان سرمربي تصميم خود را اعلام نمايد، عصباني مي شود و واكنش نشان مي دهد!
روز ديگر، تمريني ديگر، قبل از شروع تمرين بازيكنان با سرپرست تيم صحبت مي كنند، درد دل مي كنند، از پول و طلب و اين چيز ها مي گويند اما باز امير عصباني مي شود، پرخاش مي كند، "چه كسي حرف پول زد؟ چرا سر تمرين حرف پول مي زنيد؟ تكرار شود، من مي دانم و شما؟" من مي دانم و شما! اين جمله يعني امير عصباني است و اين عصبانيت ريشه در جاي ديگر دارد.
خوب كه فكر كنيد دليلي براي عصبانيت او از طرف بازيكنان نيست. استقلال خوب نتيجه مي گيرد، و تماشاگران هم از روند تيم راضي اند.

دليل عصبانيت امير كجاست؟ او واقعا عصباني است يا دنبال بهانه مي گردد؟ به عقيده من، امير دنبال بهانه مي گردد تا به مديران استقلال اعلام كند من از دست شما ناراحتم.
چرا؟ براي اينكه امير قلعه نوعي جايگاه هميشگي اش را در استقلال از دست داده است. او امروز فقط سرمربي تيم است و البته اين امر به تصور من و شما چيز تازه اي نيست، قلعه نوعي در اين چند سال هميشه سرمربي بوده امروز هم سرمربي است اما خود امير بهتر از هر كس ديگري مي داند كه تا قبل از ورود واعظ آشتياني به استقلال، حرف اول اين باشگاه با او بود. به عبارتي ساده تر اين قلعه نوعي بود كه مستقيم يا غير مستقيم، محسوس يا نامحسوس براي مدير عامل تعيين تكليف مي كرد. (شبيه به آنچه كه علي پروين در دوران اوج حكمراني اش در پرسپوليس انجام مي داد!)

امروز ولي واعظ آشتياني به عنوان مدير عامل يك مجموعه چارت سازماني تدوين و شرح وظايف تعريف مي كند. او براي اختيارات هر يك از اعضاء دامنه اي محدود و مشخص تعيين مي كند و از هر كس بنا به مسئوليتي كه دارد متوقع است، نه بيشتر، نه كمتر.
از ديد مدير عامل اين روزهاي استقلال، امير قلعه نوعي يك سرمربي به تمام معنا است! او فقط مسئوليت فني تيم را دارد آن هم به شرطه ها و شروطه ها! (فكر كنم خيلي فرق معامله است؟!) ديگر انتخاب اسپانسر تيم با مديريت است، اين كه كدام كمپاني پيراهن استقلال را توليد كند، مجيد باشد يا حميد يا آل اسپورت؟ با مديريت است، اين كه كميته فني باشد يا نباشد و اعضايش چه كساني باشند يا نباشند با مديريت است، اين كه فابيو بالا باشد يا پايين باشد، تصميم نهايي اش با مديريت است و بس!

شك نداشته باشيد امير قلعه نوعي از چنين شرايطي ناخشنود است، او دوست دارد حرفش، حكم اول و آخر باشد. امير از اين كه فقط سرمربي است ناراضي و ناراحت است و اين موجب عصبانيتش مي شود. نمونه دم دستي اش، امير مي گويد رضا رجبي نماينده تام الختيار من بوده، او بايد تاييد مي كرده تا مهاجم برزيلي به استقلال بيايد. اين يعني امير تصميم داشت فابيو بالا استقلالي شود اما مديريت او را ديپورت مي كند! حكم امير خوانده نمي شود، اميرفقط يك سرمربي است، همين و اين موجب عصبانيتش مي شود.
من مي دانم و شما! مخاطب اين جمله امير بازيكنان استقلال نيستند، مديريت است.
من مي دانم و شما!

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 14 آذر 87

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

محاکمه

خداداد عزيزي محاكمه مي شود! علي دايي محاكمه مي شود! عليرضا نيكبخت، سياوش اكبرپور، علي كريمي، فيروز كريمي و بسياري نام هاي كوچك و بزرگ فوتبال ايران محاكمه مي شوند! اسم ها اهميت ندارند، اين محاكمه است كه باب شده، محاكمه!
فوتبال ايران رنگ و بويي جزايي به خود گرفته، مي توان بخاطر يك تكل، يك برخورد، يك خطاي شديد بساط دادگاه و دادرسي به پا كرد، بخاطر يك ضرب و شتم، يك ناسزا گويي، يك جنگ و دعواي واقعي بي ارتباط با فوتبال!
و اين فضاي فوتبال ايران را مسموم كرده است. فضايي پر از سوء ظن و بدبيني، فضايي پليسي!
روند حاكم بر فوتبال ايران به جايي مي رود كه همه را مجرم و خطاكار مي داند مگر عكس آن ثابت شود، همه اهالي اين فوتبال يا به كميته انضباطي احضار مي شوند و يا دعوت! يا براي توضيح مي آيند يا براي توبيخ! يا براي شهادت مي آيند يا براي شكايت!
پديده فوتبال در ايران رفته رفته به قالب يك معضل اجتماعي مي رود كه بسياري بايد دست به دست هم دهند تا راهكاري براي آن پيدا شود. اين پديده كم كم مي رود تا در كنار معظلاتي چون اعتياد، ايمني گاز، صرفه جويي آب و برق، انضباط اجتماعي و نهادينه كردن فرهنگ راهنمايي و رانندگي قرار گيرد و انيميشن هاي تبليغاتي اش مانند سيا ساكتي، حسن خطر و آقاي ايمني از شبكه هاي سراسري پخش شود.
نگاهي گذرا به رسانه هاي مكتوب، شنيداري و ديداري، به روشني گوياي شكنندگي فوتبال از درون خود مي باشد كه زير پوسته اي نازك ويران مي شود! به تكرار گفته ايم، اما چون هميشه به سادگي از كنارش رد شديم يا لحظه اي مكث كرديم، سري تكان داديم و بعد فراموش كرديم، و اين تكرار جز عادت چيز ديگري برايمان نداشت، تكرار موجب عادت و عادت سبب بي تفاوتي مان شد و اين غده خاموش اما رونده و ويران كننده، بي صدا به راه خود ادامه مي دهد!
و اما محاكمه پشت محاكمه كماكان ادامه دارد، مبادا جايگاه متهم خالي بماند! احضاريه تازه را داخل پاكت بگذاريد و ابلاغ كنيد.

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 13 آذر 87

اسطوره کاغذی

ستون يك: اسطوره كاغذي

حماسه ساز ملبورن، همان حوالي هشت و نه آذر، بر سر يك كاكو خبرنگار آوار شد و طرف مربوطه را تا نزديكي هاي كما و عالم فرح بخش هپروت راهنمايي كرد. غزال تيزپاي ملبورن و آقا غول خارج از ملبورن، با چهره اي كه كاملا كليه حقوق مولف به جانبش بود مقابل دوربين تلويزيون در توصيف حادثه رخ داده از دكمه افتاده اش گفت كه چرا بايد در شهر خودم دكمه ام بيفتد؟! چرا بايد طرفداران تيم رقيب در استاديوم ما به خاطر پيروزي تيمشان شادي كنند و براي ما كري بخوانند؟! ما كه ساكت نمي مانيم، حساب كسي را كه كري بخواند يكسره مي كنيم! آقاي حماسه ساز خيلي هم از اين كه آيا مشت و لگدهاي او هم كارگر افتاده يا خير، مطمئن نبود و عقيده داشت او هم يكي بوده بين ده يازده نفري كه خبرنگار بي نوا را تركانيده است.
وقتی غرور ملی می شود رفتن توپ توی دروازه! و زمانی که خداداد می شود اسطوره و حماسه ساز نتیجه همانی می شود که امروز چماقی می شود بر فرق سرمان! کاش می شد این اسطوره کاغذی را تا زد و زیر فرش قایم کرد.


ستون دو: صنعت توريسم

آقاجهان يه نيمچه بهشان برخورده كه چرا مطبوعات ورزشي از برنامه اش انتقاد كردند و رپرتاژ... (شما بخوانيد رپورتاژ ورزشي) اختصاصي از فابيو بالا را شبهه برانگيز به حساب آوردند! ايشان با توجيه چندين دهه! سابقه كار ورزشي خود را مبرا از هر كمي و كاستي دانسته اند و كل يوم برنامه جمعه شب را تكذيبات نمودند! آقا جهان عقيده دارند فابيو بالا يا فابيو بلا يا فابيو آتيش پاره جيگر طلا نه به درد استقلال مي خورد، نه به درد تيم هاي ديگر ايراني و نه اصلا به درد فوتبال، البته شنيدم كه آقا جهان در خلوت خودش رو به آينه گفته اصلا اين بابا فوتباليست نبود!
مشكل آقا جهان آنجايي است كه بلد نيست نه بگويد و تو رودربايستي رفقا كارهايي مي كند كه بعدا پشيمان مي شود. مي گويند جمعه شب آقا رضا و عهد و عيال شام ميهمان آقا جهان و رخشان خانم بودند. اما آقا رضا زنگ مي زنه به آقا جهان كه آقا جهان امشب دور ما را خيط بكش كه مهمون خارجي دارم و معذورم از به خدمت رسيدن، آقا جهان هم كه در راستاي فرهنگ سازي، جذب توريسم را هم در سرلوحه كارهاي خود دارد، (در واقع روش نمي شه كه بگه باشه نياين، ايشاءا... يكدفعه ديگه) مي گه داش رضا اين حرفا چيه! با مهمون خارجيت بيا اينجا، هم اومدي دنبال من، هم با مهمون خارجيت مي شينيم دور هم گل مي گيم و گل مي شنويم، تازه رو آنتن هم هستيم، ببينم رفيقت چيزي از فوتبال حاليشه؟ "آره بابا، برزيليه!" پس حله! يكدفعه بگو رفيقت اعجوبه فوتباله!

ستون سه: ليونل مسي

مي گويند باشگاه بارسلون طي درخواستي رسمي كه به باشگاه استقلال فكس مي كند، خواهان جذب بي چون و چراي فابيو والا، فابيو بالا و هم فابيو پايين و وسط و خلاصه تك تك فابيو هاي استقلال شده است! (‌اين شائبه از آنجايي برايشان به وجود آمده كه هر لحظه يك تلفظ جديد از اسم اين اعجوبه فوتبال جهان كشف مي شود).
بعد از دريافت اين فكس، استقلالي ها ابتدا يك جشن كوچك به مناسبت افتتاح و راه اندازي پروژه فكس به پا مي كنند و بعد بلافاصله در جلسه اي اضطراري شرايط ترانسفر فابيو (نام خانوادگي اش را خودتان انتخاب كنيد) را تدوين مي كنند:

1- آقاي رجب رضايي بايد يك سفر 20 روزه مجاني به اسپانيا بر پا دارند.

2- آقاي رجب رضايي بايد در جلساتي شركت كنند تا همه تان بفهميد چقدر خود آقا رجب بازيكن است.

3- آقاي رجب رضايي بايد در يك مسايقه فوتبال به بازي گرفته شوند تا به همه ثابت شود با اين اضافه وزن چقدر هوشمندانه بازي مي كند.

4- آقاي رجب رضايي بايد به يك كمپ درست و حسابي دعوت شود و رئيسش بايد خيلي آقا رجب را تحويلات بگيرد.

5- به جاي فابيو، ليونل مسي را اگر آقا رجب پسنديد، بدين بياد.

ستون چهار: 90 ديشب

ديشب قرار داد واقعي قطبي را ديديد؟ عذاب وجدان نگرفتيد؟
خدا را شكر كه داريوش خان تشريف فرما شدند و درباره قرارداد امپراتور توضيحات مبسوط و روشنگري ارائه دادند .
برنامه نود ثابت كرد كه نه تنها قرار داد قطبي يك طرفه نبوده، بلكه دو طرفه هم نبوده، در واقع همان يك طرفه بوده منتها جهت فلش اينوركي يعني چپكي بوده و اصلا اين قرارداد كاملا به طرف پرسپوليس بوده و در حق امپراتور اجحاف هم شده است! از ابتدا هم اين توهم كه آقايان پرسپوليس سرشان در قرارداد كلاه رفته همان توهم بوده كه باز خدا رو شكر ديشب دهان ياوه گويان و كج انديشان تماما بن بست شد!
اين روشنگري هر ضرري براي هر كسي داشت براي روزنامه ما يك سود آنچناني داشت كه ما چقدر آپ تو ديت هستيم كه مي تواننيم برنامه بلند مدت نود دوشنبه شب را كه تا بامداد سه شنبه ادامه دارد، در روزنامه همان صبح سه شنبه پوششات كاملات بدهيم!
ما همانطور كه مي توانيم نود دوشنبه شب را صبح سه شنبه انعكاس دهيم، مي توانيم ويژه نامه شماره هزار روزنامه را با شماره هزار و يك چاپ كنيم و توزيع نماييم!

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 12 آذر 87

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

هزاره

ابلاغ گرديد به مناسبت يك هزارمين نشريه يوميه معظم و مفخر البرز ورزشي نوشته اي مرقوم افتد تا سروري به پا شود و جشن و پايكوبي. اندر عقايد اين كاتب سراپا تقصير با مرقوم نمودن چندين سطر دستنوشت نمي توان جشني به پا كرد كه اندر احوالات آن بتوان پايكوبي نيز به همچنين. فلذا باب طبع اينجانب برپايي همان مجلس طرب است و در آخر نگارش نه چندين خط كه چندين و چند صفحه درباب توصيف آن! نيكويي چنين مجالسي زيارت ياران و خويشان رفيق و همكار است و گل شنيدن بعضا گل واژه گفتن و لازم به تذكر مكرر است كه بخش پايكوبي اش با ترنم نغمه هاي خوش چه بسا خوش تر و باب ميل تر و البت به فراخور طبع مشكل پسند گوش موسيقيايي جماعت ژورناليست و يوميه نگار برانگيزنده شور و احوالات و حالات بيشتر!
ولاكن زبان از تصور آنچه به تصوير آيد از چنين مجلس شورانگيزي قاصر است كه جماعت حاضر با گوشيدن آواي آلات موسيقي و اركستر محترمه دعوت شده چه هيجانات خالصانه اي از اندرون نهاد خود به درآورند و اين هزاره گرانمايه را به جان خويشتن گرامي بدارند و در باب وصف نشريه يوميه معظم و مفخر البرز ورزشي هم دم و هم آوا با يكديگر نغمه سرگيرند كه "اگه مهره مار نداشتي، چشماي سياه نداشتي، نگاه بلا نداشتي، تو دلا كه جا نداشتي..." ‌و هم نوا با چنين ترنم شور انگيزي اندر مناسبات يك هزارمين نسخه به چاپ آمده حركات بعضا موزون و برخا موسوم و عجالتا ناميمون و بلا تشبيه كل يوم ميمون و علهذا باب فرا خور نت هاي به ساز در آمده توسط اركستراسيون مكرمه! و يا با ديگر سرود باب ميل اين يوميه جوانان جاهل و خام كوچه و بازار كه في الحال چند صباحي است كه ايشان در مشغوليات خاصه آن داخل بوده، همچون "بابا چه كشكي، بابا چه دوغي، مي گي دوستت ندارم دروغي، بابا چه حالي، بابا چه حولي، اما بدون تو بدجور سوسولي..."
و پس از اينچنين سروده هاي بس دل انگيزاننده ديگر جماعت دم گرفته و با ديگر گروه نجوا سازنده اندر مجلس انس و الفت به نغمه خواني خواهند سرود "واي واي واي، ‌پارميداي من كو، واي واي واي ميرم از هوش، تو منو دوست داري آره،... گيرايي داره، تو سرما هم بي كاپشني،..." و آن جماعت از فرنگ برگشته فوكل پاپيوني به زبان اجنبي پاسخ دهندي "‌يو وري وري وري نايس تكي، خوشمزه تر از آيس پكي..." و زين مجلس مختص طرب و خوشي اندر مناسبات يك هزارمين نسخه چاپ شده اين خبرنامه يوميه ورزشي، جماعتي دلشاد و مسرور گردندي و سر به خوشي گذرانند و خجسته دارند اين هزار يوميه شدن البرز ورزشي! به من كه خيلي خوش ميگذره اگه يه جشن كوچولو واسه شماره هزار ترتيب بدين، بروبكس تريپ بر ميدارن و كلي خفن صفاسيتي مي شن و لذا در چارچوب رعايت تام وكامل منشور اخلاقي سازمان البته!

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 11 آذر 87

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

عهدنامه

پس از عهد نامه گلستان دوره دوم جنگ جهاني ايران و روسيه آغاز شد. در اين بين نبرد گنجه از همه مهمتر بود، عباس ميرزا فرمانده سپاه ايران با حركت به سوي منطقه اي به نام گنجه سپاهيان را براي جنگ تازه مهيا كرد و سنگر گرفت. از آن سو نيز پاسكوويچ فرمانده سپاه روس نيز لشكريان خود را به گنجه رساند. و جنگ آغاز شد... عباس ميرزا به دليل برخي آشفتگي ها در سپاه خود، كه امروز من و شما بهتر از عباس ميرزا دليلش را مي دانيم، در پي خاتمه جنگ برآمد اما تلاش او بي فايده بود و در اين نبرد وسيع سپاهيان روس فاتح ميدان شدند. جنگ به ناحيه اي موسوم به تركمنچاي رسيد و تلاش عباس ميرزا همچنان بي اثر بود تا در اين منطقه نيز شكست خورد و مجبور به پذيرش شرايط صلح شد! پاسكوويچ، پرغرور از فتح نبرد، براي ايرانيان ضرب الاجل تعيين كرد كه چنانچه تا پنج روز (در برخي روايت هاي تازه به دست آمده 14 روز گفته شده!) تكليف صلحنامه روشن نشود راه تهران را در پيش خواهد گرفت، در اين ميان سرانجام شاه (در همان روايت ها صحبت از وزير ورزش وقت است!) ايران تن به امضاي عهد نامه اي ننگين موسوم به تركمانچاي داد.

زمان: 21 فوريه 1828 ميلادي
مكان: قفقاز جنوبي
امضاكنندگان: ‌ميرزا داريوش خان مصطفوالممالك و حاج حسين الدوله هدايتي از سوي فتح علی آبادی (در برخي كتب تاريخي به جا مانده از جنگ هاي ايران و روسيه در دوره قاجار، نام هاي ديگري آمده است؛ ميرزا عبدالحسن خان و آصف الدوله از سوي فتح علي شاه) و از سوي افشين قطب تزاري، ميز مهدي خان حاج باقر (در همان كتب نامبرده! ايوان پاسكوويچ از سوي روسيه تزاري آمده است)
طي اين قرار داد قلمروهاي باقي مانده پرسپوليس از معاهده گلستان در قفقاز شامل خانات ايروان، مناطق تالش و اردوباد و بخشي از مغان و شروان به طرف دوم قرار داد واگذار شد، پرسپوليس حق كشتي راني در درياي مازندران را نيز از دست داد و ملزم به پرداخت يك ميليون و هشتصد هزار دلار (و در همان روايت هاي آمده 10 كرور طلا عنوان شده است!) به آنها شد. بر طبق اين قرار داد قطب تزاري قول داد از پادشاهي وليعهد وقت عباس ميرزا حمايت كند!
تاريخ پديده اي پيچيده اي است و ناآشنايي چون من با چنين پديده بي سر و ته اي، دستاوردي جز سردرگمي و گيجي ندارد! اگر در اين روايت اشتباهاتي شد به پاي قدمت تاريخ بگذاريد و اينكه گاهي تاريخ تكرار مي شود و اين تكرار موجب اختلاط و اين اختلاط باعث همان پيچيدگي و اين پيچيدگي همان كاري را مي كند كه اين بار عباس ميرزا دليلش را بهتر از من و شما مي داند.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 10 آذر 87

شازده کوچولو

حالا كه آقاي سرمربي 70 درصد قرار داد را به جيب مبارك زده و هنوز به نيمه كار هم نرسيديم تشريف برده اند، بايد يك كاري كرد؟! حالا كه تيم سرمربي ندارد و دستيار يكپارچه آقا و بيشتر silent سرمربي، جاي او را گرفته بايد كاري كرد؟!
حالا كه من تا ديروز با سرمربي رفته ام خوب بودم، آن روزي هم كه رفت تا فرداش هنوز خوب بودم اما يك دفعه از دو روز بعدش خيلي بد شدم، بايد يك كاري كرد؟! حالا كه هنوز هم ليدرها با من خوب نيستند، شيشه هاي ساختمان را كاملا با زحمت فراوان در چشم به هم زدني پايين آوردند، فرداش هم نفري پانصد هزار تومان دستمزد دادم اما انگار كمشان بود و هنوز در استاديوم براي من واژه افشاني مي كنند، هواداران را هم كه كتك مي زنند، بايد كاري كرد؟!
حالا كه مهاجم اصلا گل نزن اما ذاتا گل زن را از چنگم درآوردند و هنوز هم بازيكنان باقي مانده براي يك گل جان به لبمان مي كنند، بايد كاري كرد؟! و از همه مهمتر حالا كه شنيدم تمام اين خيمه شب بازي ها براي اين است كه پاي من هم روي پوست موز برود، حتما حتما بايد يك كار اساسي كرد؟!
و اكنون كه شنيدم و روي جلد روزنامه ها ديدم پاي ستاره ها به ورزش باز شده پس تمام معضلاتم را يك شبه حل مي كنم. چه جوري؟ اينجوري، اينجوري...
كلاه قرمزي و پسرخاله را با قراردادي محكم و اصولي استخدام مي كنم، اينبار ديگر محال است كلاه سرمان برود! كلاه قرمزي روي نيمكت مي نشيند و نفر اول كادر فني مي شود، هم به اندازه كافي جنب و جوش دارد، هم دلنشين حرف مي زند و هم كاريزماتيك است! پسر خاله را هم كه مي فرستم سراغ پس گيري آن 70 درصد قرارداد كه مال بيت المال است و من موقع دادن نمي دانستم مال بيت المال است، حالا كه دادم فهميدم مال بيت المال بوده و قطعا پس خواهم گرفت واجازه نخواهيم داد بيت المال، حيف شود و بعد ميل شود! براي ليدرها هم خوب مجيد سوزوكي را مي آورم كه شنيدم بازي هاي ما را تا ورزشگاه مي آيد و تماشا مي كند، مطمئن هستم از پس ليدرها بر مي آيد و كار همه شان را يكسره مي كند. مي گويند بدجوري (چه جوري؟ بدجوري، بدجوري...) توي نقش فرورفته و هنوز هم در نيامده! او ليدرها را هدايت مي كند و الحق كه ايول، ايول، داش مجيد ايول...
چيز را هم مي آورم، اسمش چي بود؟ آهان،
kakero! كاكرو به هيچ موقعيتي نه نمي گويد همه توپ ها را گل مي كند، فقط اوست كه مي تواند دهان همه منتقدان منو ببندد. هر چي هم سوابقش در بياد به نفع من خواهد شد! وقتي خيالم از همه راحت بشه، كادر مديريت را هم تقويت مي كنم، چرا نكنم؟! آدم بايد منطق داشته باشد، من بر ضعف هاي خود واقفم پس خودم هم بايد تقويت بشم، مي رم سراغ PAT, MAT قطعا اين زوج موفق از پس كاراي من بر خواهند آمد! فكر كنم همكاري خيلي خوبي خواهد شد، ظاهر امر كه نشان از تفاهم و شباهت سليقه و سياست مديريت دارد!
آخيش! خيالم راحت شد، خدا پدر و مادر اين ارتعاشات صنعتي زود بازده كوتاه مدت بي ضرر و زيان را بيامرزه! كي ديگه از من بهتر، كي ديگه از من مديرتر، بيا بريم كافي شاپ...

- از دل نوشت هاي شازده كوچولو كه تازگي ها يك تيم فوتبال در سياره اش تاسيس كرده است.

چاپ شده به تاریخ شنبه 9 آذر 87

مخمصه

"منظور زريبافان اين نبوده كه كسي بركنار يا اضافه شود! ايشان يك چيزي گفته اند !..." اين گفته واعظ آشتياني نشان از آتش پنهان زير خاكستر دارد. زريبافان، نماينده تام الاختيار علي آبادي در باشگاه استقلال، پس از باخت مقابل فولاد خوزستان، به عنوان بالاترين شخصيت حقوقي اين باشگاه اعلام كرد، "در صورت لزوم، كادر فني را تقويت مي كنيم." و همين اظهار نظر كه مطمئنا بايستي از سوي سطوح پايين تر مديريتي و اجرايي جدي تر از اين گرفته مي شد، با گارد تدافعي و حتي تهاجمي سايرين مواجه شد!
واعظ آشتياني كه اختلاف هاي كوچك و بزرگش با امير قلعه نوعي شهره عام و خاص است، در پس حمايت از سرمربي اش، صحبت هاي زريبافان را با عباراتي شبيه "حالا يه چيزي گفته..." پاسخ مي دهد و عقيده دارد كه نبايد به اين موضوع پرداخته شود!
چنين اختلاف نظرهاي واضح و روشني كه به سادگي در رسانه ها مطرح مي شود، بدون شك آينده اين روابط را به مخمصه اي خواهد كشاند كه چون تمام اين سالهاي اخير بار ديگر كادر مديريتي باشگاه را با تغييرات اساسي روبرو خواهد كرد!
تنها شانسي كه ممكن است گره از مشكلات ناخواسته و گاه خود خواسته مديران استقلال باز كند، ادامه روند موفقيت و نتيجه گيري استقلال است تا زير سايه چنين روندي مديران استقلال احساس موفقيت كنند و اين كاميابي را به پاي برنامه هاي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت خود گذاشته و در چنين روزهاي خوشي اختلافات را از ياد ببرند!
در چنين شرايطي اما استقلال فرصت اشتباه ندارد چرا كه اولين باخت حتي پس از چنديدن و چند برد متوالي همانند باخت به فولاد بعد از چند هفته نتيجه گيري پياپي، مجموعه مديران را رودروي يكديگر قرار مي دهد و به تمام آنها اضافه كنيد، امير قلعه نوعي را كه با شخصيت ويژه خود تاب موقعيتي اينچنيني را ندارد و خيلي زود موضع مي گيرد، "نيازي به تقويت كادر فني نيست" ساده، مختصر و مفيد و البته كاملا جسورانه و از موضع قدرت!
اگر توپي در ميان باشد اكنون در زمين مديران استقلال و زير پاي شخص زريبافان است، بايد منتظر ماند و ديد استراتژي او براي ادامه بازي چيست؟ سرنوشت اين توپ چه خواهد شد، اوت يا گل؟

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 7 آذر 87