۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

بدون سوژه

براي امروز سوژه ندارم ولي چون خودكار و كاغذ دارم مي نويسم! سوژه نداشتن خيلي بهتر است تا مثلا در تابستان، برق نداشته باشي يا در زمستان، گاز (چه ربطي داشت؟!)
سوژه نداشتن از خيلي چيزهاي ديگر هم بهتر است.
بهتر است سوژه نداشته باشي، اما براي پرداخت پاداش ملي پوشان پول داشته باشي. (چه ربطي داشت؟!) "خيلي هم ربط داشت."

من ترجيح مي دهم در تمام هفت آسمان يك عدد "‌ستاره"‌(اينجا "سوژه")‌ نداشته باشم اما از برپايي اردوي تيم ملي در اسپانيا با خبر باشم. "تازه اين هم ربط داشت"
سوژه براي نوشتن نداشته باشي خيلي بهتر است تا در جواب سوال "‌علت كار شكني سفارت عربستان در صدور ويزاي تيم ملي نوجوانان" حرفي براي گفتن نداشته باشي. ‌"اين يكي هم ربط داشت."

سوژه نداشته باش اما پاسخي در برابر اعتراضت به كنفدراسيون فوتبال آسيا داشته باش. خيلي بد است سوژه داشته باشي اما اعتراضت به فيفا فايده اي نداشته باشد و تو حتي دليلش را هم نداني. "همشون ربط دارند"
مي گوييد ارتباطي ندارد! شما انتخاب كنيد، جمله "به فيفا هم اين اعتراض را داشته ايم، اما فايده اي نداشته است." بهتر است يا جمله "به فيفا هم اين اعتراض را داشته ايم، فايده اي داشته است، اما سوژه اي نداشته است." ؟
براي امروز سوژه ندارم ولي چون خودكار و كاغذ دارم مي نويسم! سوژه نداشتن خيلي بهتر است تا مثلا در جريان آنچه كه پيرامونت اتفاق مي افتد نباشي.
كفاشيان: "اهميتي ندارد اگر من در جريان قرار نگرفته باشم."
(ربط داشت ولي شايد اهميت نداشت!) "من كه گفتم ربط داشت."

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 7 آبان 87

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

کابوس

استقلال كه قهرمان ليگ پنجم شد، امير به تيم ملي رفت اما دلش جا ماند. براي همين استقلال را به امانت دست صمد سپرد. امير شد رئيس سازمان فوتبال و صمد سرمربي. اما حذف استقلال از ليگ قهرمانان آسيا محاسابات امير را به كلي بهم ريخت و صمد شد نفر اول استقلالي كه نه هيات مديره داشت، ‌نه مدير عامل و نه رئيس سازمان فوتبال!
صمد با استقلال خيلي خوب نتيجه گرفت و تا تكرار عنوان قهرماني چند قدمي بيشتر فاصله نداشت كه دو تيم كارخانه هاي خودرو سازي ايران، روياهاي او را به كابوس بدل كردند. سه بازي آخر استقلال در ليگ ششم، ‌به ترتيب برابر سايپا، پيكان و پاس بود. سه بازي خانگي! (پيكان و پاس هنوز ويزاي مهاجرتشان به قزوين و همدان نيامده بود.) استقلال در شرايطي كه با چهار امتياز اختلاف از تيم دوم در صدر بود، به سايپا و پيكان باخت. همانطور كه نيم فصل اول را هم به اين دو تيم واگذار كرده بود!
ليگ هفتم و بازگشت دوباره ناصر حجازي به استقلال. استقلال شروع خوبي نداشت. نوسانهاي اين تيم به حواشي آن دامن زد. دل مديران باشگاه با حجازي صاف نبود و آرامش خاطر را از او گرفته بود. از همان هفته دوم و باخت مقابل ملوان زمزمه هاي بركناري و ضرب الاجل براي حجازي به گوش رسيد اما حجازي ماند تا در يك عصر پاييزي، چهارشنبه نهم آبان 86 ، به ديدار پيكان برود. فضاي حاكم بر استقلال به شكلي بود كه همه اين بازي را آخرين فرصت حجازي براي فرار از بحران مي دانستند. تيتر البرز براي روز بازي گوياي جو آن روز استقلال حجازي است "خطرناك ترين پيكان سواري استقلال"‌.
حدس مي زنيد تيتر فرداي بازي چه بود ؟ "كودتاي سبز" ، "اسطوره آب شد". استقلال در حاليكه تا بيست دقيقه ابتداي بازي "دو بر صفر" از پيكان پيش بود، وقتي داور سوت پايان بازي را به صدا در آورد "سه بر دو" ‌باخت! باخت برابر پيكان، ‌استقلال را در بحران ويرانگري فرو برد كه تا انتهاي فصل مجال فرار از آن برايش بوجود نيامد.
پيكان "كابوس" هواداران استقلال شد!
فيروز كريمي آمد تا استقلال را نجات دهد اما او هم با اين تيم بحران زده بجايي نرسيد و در كنار باختهايي كه داد به پيكان هم نه نگفت!
چهار باخت پياپي برابر پيكان !
پيكان "كابوس" هواداران استقلال است!
پيكان خواب آشفته ديشب هواداراني بود كه امروز براي رهايي از اين كابوس شبانه چشم به استقلال امير دارند!

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 6 آبان 87

۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

آش T

نكته مهم در تهيه انواع آش جا افتادن آنست و بايد توجه نمود وقتي لعاب انداخت، حرارت آش بايد كاملا ملايم باشد. ضمنا آش را بايد به آرامی هم زد كه ته نگيرد.

- مواد لازم:

1- علي دايي، ‌يك عدد

2- تيم برق، يك عدد ( ترجيحا شيرازي)

3- مقداري قلعه نوعي و علي كريمي

4- تعدادي درجه دار ( موكدا سردار ، ترجيحا بابايي)

5- مردان قوي هيكل به مقدار لازم

6- چند عدد عكاس، فيلمبردار و خبرنگار

7- گروهي سياه لشكر

- طرز تهيه:

ابتدا يك مسابقه فوتبال بين برق شيراز با يكي از دو تيم محبوب پايتخت ترتيب مي دهيم، مي گذاريم 20 تا 25 دقيقه از انجام مسابقه بگذرد، ‌خوب كه گذشت! علي دايي را (بدون آنكه خرد كنيم) ‌به ورزشگاه اضافه مي كنيم. در همان ابتداي اضافه كردن دايي، يك نماي بسته او را روي اسكوربورد نشان مي دهيم سپس صبر مي كنيم هواداران حاضر در ورزشگاه بخوبي دايي را "هو"‌ كنند تا طرف ديگر دعوا، ‌خود را در هو شدن او گناهكار دانسته، عذاب وجدان بگيرد. با پايان نيمه اول، ‌زمان آن مي رسد تا ساير مواد را اضافه كنيم، دايي را به اتاق سردار بابايي برده و با حرفهاي "‌تيش، تيش، ‌تيش گرفته، اين دل كه آتيش گرفته" ‌كاملا مغز پخت مي كنيم. همزمان روي شعله ديگري طرف دوم را نيز تفت مي دهيم. (‌توجه داشته باشيد كه بيهوده و بي جهت وقت 15 دقيقه اي بين دو نيمه، ‌براي انتقال نكات فني سرمربي به بازكنان هدر نرود!) در صورتي كه طرف دوم، ‌ديرپز يا نپز بود مردان قوي هيكل را اضافه نموده تا او را به خوبي و كاملا درسته به درون اتاق سردار بفشارند. بسته به اينكه براي طرف دوم از قلعه نوعي يا كريمي استفاده مي كنيم، ساير موارد اعم از خبرنگار، عكاس، فيلم بردار و سياهي لشگر را ( بدون آنكه بشوييم ) به ميزان لازم اضافه كرده، خوب هم مي زنيم تا از سرو كول يكديگر بالا روند و ته نگيرند. سپس منتظر مي مانيم تا دو طرف به يكديگر چسبيده، ‌مقدار متنابهي ماچ و موچ از يكديدگر بگيرند و آواي "تا هستم و هستي باهام، عمرو باهات سر مي كنم. اگه بگي دوستم داري، حرفتو باور مي كنم. بيا بيا (دينگ، دينگ) نرو نرو (دينگ، دينگ) بمون پيشم، ‌آخه دارم عاشقت مي شم" بگوش برسد.
حال زمان آن فرا رسيده تا آش را سرو كرده از خوردنش لذت ببريم.

نكته 1 : توصيه مي شود اگر براي طرف دوم از علي كريمي استفاده كرديد، آش را در همان وقت 15 دقيقه ای ميل نماييد و عكس ها و خبرهايش را سريع مخابره كنيد كه خيلي زود خراب مي شود!
نكته 2 : هرگز براي طرف دوم از "حاجي مايلي" استفاده نكنيد.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 5 آبان 87

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

تبانی

با سوت پايان "ابومسلم-پيام" اگر نتيجه بازي را مي پرسيدي يك جمله تكميلي بعد از "پيام، يك هيچ برد" مي آمد، "تباني بود"!
"تباني"، گاهي معني آنچه را كه مي گوييم بدرستي نمي دانيم يا شايد مي دانيم اما از تبعاتش آگاه نيستيم. گاهي بدون فكر، بي هيچ دغدغه اي قضاوت مي كنيم و اصولا گروهي از ما (افسوس كه يكي از دوستانم به من تذكر داده "خيلي تند مي نويسي" وگرنه به جاي گروهي از ما ترجيح مي دادم بنويسيم همه ما ) قضاوت كردن را سهل ترين كار دنيا مي دانيم.

پیام خراسان یک - ابومسلم صفر
تباني بود. چرا؟ "روشن است، يادتان مي آيد وقتي ميثاقيان بركنار شد، برگي زر كه آن زمان همكار خداداد در پيام بود، در جلسه اي كه بين خداداد عزيزي و مديران باشگاه ابومسلم برگزار شد به عنوان سرمربي ابومسلم آمد،‌ دليل از اين واضح تر! توقع داريد برگي زر مقابل خدادادي كه باعث شده سرمربي ابومسلم شود، قد علم كند ؟!"
اما اگر بازي با برد ابومسلم به پايان مي رسيد، آن وقت آيا تباني نبود؟!

پیام خراسان صفر - ابومسلم یک
تباني بود. چرا؟ "‌روشن است، يادتان مي آيد وقتي ميثاقيان بركنار شد، برگي زر كه آن زمان همكار خداداد در پيام بود، در جلسه اي كه بين خداداد عزيزي و مديران باشگاه ابومسلم برگزار شد به عنوان سرمربي ابومسلم آمد،‌ دليل از اين واضح تر! توقع داريد خداداد به برگي زری كه خودش باعث شده سرمربي ابومسلم شود راه ندهد؟!
اما اگر بازي با نتيجه مساوي تمام مي شد، آن وقت آيا تباني نبود؟!

پيام خراسان صفر-ابومسلم صفر
تباني بود. چرا؟ "‌روشن است، يادتان مي آيد وقتي ميثاقيان بركنار شد، برگي زر كه آن زمان همكار خداداد در پيام بود، در جلسه اي كه بين خداداد عزيزي و مديران باشگاه ابومسلم برگزار شد به عنوان سرمربي ابومسلم آمد،‌ دليل از اين واضح تر! توقع داريد خداداد و برگي زر كه خودشان دو تيم را بين هم تقسيم كرده اند جلوي يكديگر بايستند!"
من نه مي گويم تباني بود، نه مي گويم نبود. من مي گويم تباني از آن دست كلماتي است كه بايد آدم را ميخكوب كند، بايد از شنيدنش بترسي، بايد دلت بريزد، زانوهايت بلرزد و چشمان سياهي رود.
ولي نه! مي شنويم و حالمان عوض نمي شود. نه ميخكوب مي شويم، نه دلمان مي لرزد. شايد فقط چشمهايمان سياهي رود كه آن هم علتش تباني نيست، تمارض است!

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه دوم آبان 87

Dog-House

عادل برنامه را با رودربايستي شروع كرد. رودربايستي با فوتسال! اين بود كه مانند كودكي كه براي رسيدن به يك بستني گنده و خوشمزه مجبور به انجام كاري از سر اجبار باشد به صورت كاملا MP3 به حسين شمس و بازكنان فوتسال پرداخت تا هرچه زودتر به بستني بزرگ و قرمز رنگش بعني بحران پرسپوليس و افشين قطبي برسد. آخرين جمله عادل براي خداحافظي با فوتساليستها شاهكار بود "برنامه تازه از الان شروع مي شه " ‌و برنامه نود در واقع از زمان حضور قطبي شروع شد.
عادل از خوردن هفت گل در دو بازي گفت و به ناپديد شدن ابراهيم توره رسيد "توره كجاست ؟‌" ‌قطبي با همان فارسي همچنان بامزه اش جواب داد "توره از من اجازه گرفت بره پيش مامانش" عادل كه از "هيچ" سوژه مي سازد "مامانش" را روي هوا قاپيد و تا ناپديد شدن "سامبو چوجي" و فرستادن "دي كارمو" هم پهلوي "مامانش" پيشروي كرد!
هر چه قطبي به خوبي برنامه و عادل، هر دو را با هم كنترل كرد و براي تمامي سوالات و جنجال هاي نودي! جواب هاي خنثي و بي دردسري داشت، ولي كماكان مانند گذشته به دوستان به قول خودش "شيطاني" سوژه داد، آنجايي كه در جواب اصرار هاي عادل روي توره و‌"‌مامانش" ‌كه پرسيد "اومديم و مامانش رضايت داد و توره برگشت" گفت: "‌يه اصطلاح انگليسي داريم
Dog-House اينطوري كه اگه بياد با مصطفوي صحبت كنم، توره بايد بره خونه سگ قطبي" اينجاست كه بايد گفت Oh! MY God (اينو بيشتر به اين خاطر نوشتم كه بگم ديروز Oh! My God چاپ شده بود Oh! My Good و اين چقدر Oh !My Bad بود!)
خونه سگ قطبي؟ اگر خود را به آن كوچه معروف بزنيم و بگوييم در جريان اصطلاح و ضرب المثل و چنين چيزي هايي نيستيم، نور علي نور است و مي شود كلك قطبي را كند! نشان به آن نشان كه وقتي ما متوجه اصطلاح رايج فارسي "فلان كار را حيوان با حيوان نمي كند" نشديم چطور توقع مي رود معني اصطلاح "خونه سگ" آن هم از نوع انگليسي اش را بگيريم! پس واي به حال قطبي كه هم تيمش نتيجه نمي گيرد و هم خودش پشت سر هم توهين مي كند!
پيشنهاد من براي مخالفان قطبي اين است كه بچسبند به همين
Dog-House! و از دستش ندهند، چرا كه هواداران همچنان قطبي را مي خواهند و حمايتش مي كنند . 65 درصد "گزينه يك" را براي نظر سنجي عادل sms كردند .
"من مقصرم كه پاي قطبي را به ايران باز كردم."
چرا؟ آهان، فهميدم. مقصرم چون اگر پاي قطبي به ايران باز نمي شد، شايد پاي خودم به جاهاي خوب خوب باز مي شد!
راستي! نظر سنجي نود در چه باره اي بود؟ گزينه يك چي بود؟ 65 درصد كي ها بودند؟ من كي ام؟ تو كي اي؟ اينجا كجاست؟ .... از آقاي مقصر بپرسيد.
"با اينكه حكم سرمربيگري در دستانم بود قبول كردم او بيايد و من دستيارش بشوم، چون هدف من پرسپوليس قوي بود و براي پست و مقام نيامده بودم، فقط براي پرسپوليس و مردم."

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه یکم آبان 87

بارساOK , رئال NO !

مطمئنا اين جمله را بسيار شنيده ايد كه "خنداندن ايراني جماعت كار سختي است." ما ايراني ها به هرچيزي نمي خنديم چرا كه كم و بيش شم طنز و طناري در وجود همه ما هست، به همين خاطر خيلي از مسائل به ظاهر خنده دار برايمان بي مزه و يخ جلوه مي كند و اين موجب مي شود تا كساني يا هنرمنداني كه در اين عرصه فعاليت مي كنند كار بسيار سخت و دشواري داشته باشند چرا كه ضريب موفقيتشان به واسطه مخاطباني سخت گير پايين است، آن عده معدودي كه هم موفق مي شوند، روي لبه تيغ حركت مي كنند و هر آن امكان دارد به ورطه تكرار و يا هجو و لودگي سقوط كنند.
در كنار هنرمندان عرصه طنز اما در فضايي كاملا جدي و متفاوت آدمهايي وجود دارند كه بدون آنكه متوجه باشند، دست هرچه كمدين و كمدي ساز و مهران مديري و عطاران است از پشت چنان بسته اند كه انگار اين بندگان خدا از روز اول هرگز دست نداشته اند!

"براي چارت جديد باشگاه استقلال از چارت منچستر يونايتد، چلسي، بايرن مونيخ و بارسلونا الگو برداري كرديم."

دقت كنيد حتي يكي از اين باشگاههاي نامبرده به تنهايي جوابگوي آنچه كه مي خواسته اند نبوده لذا اجتماع آنها گرفته شده تا شايد نيازشان را برآورده كند! فلسفه اداره باشگاهي مثل منچستر، درصد هم پوشاني آن با باشگاه چلسي، از آن سو فرهنگ مديريتي يك باشگاه آلماني آن هم در حد و اندازه بايرن مونيخ، در كنار سيستم اداره باشگاه بارسلوناي اسپانيا!(Oh! My Good) معيار اين انتخاب ها چه بوده است! چرا منچستر آري، مثلا آرسنال خير؟ چرا چلسي آري، مثلا ليوپول خير؟ ويژگيهاي بارسلون چه بوده كه به اين جمع راه يافته اما باشگاه رئال مادريد اذن دخول نداشته است؟ باشگاههاي ايتاليا به كدامين جرم از اين جمع جدا افتاده اند؟‌
جداي از جنبه طنز داستان كه متاسفانه طنز تلخي است! الگو برداري از هر پديده موفقي اشتباه كه نيست بسيار هم درست است و قابل تقدير، اما به شرط آنكه "چرايي" آن روشن باشد، معيار انتخاب وجود داشته باشد و بسياري مسائل و ريز مسائل ديگر تا منجر به انتخاب كارشناسانه يك الگو شود. گاهي حرفهاي اينچنيني براي بعضي گوشها جواب مي دهد و يا نه اصرار داريم با اشاره به سنگ هاي خيلي بزرگ تاكيد كنيم كه اهل زدن نيستيم.
احتمال اينكه اين چهار باشگاه يكبار ديگر در كنار هم قرار بگيرند شايد فقط در مرحله نيمه نهايي ليگ قهرمانان اروپا باشد و بس! البته سواي از كميته تحقيق و بررسي باشگاه استقلال كه شبانه روز مشغول كند و كاو چارت هاي سازماني منچستر، چلسي، بايرن مونيخ و بارسلون است.

چاپ شده به تاریخ سه شنبه30 مهر87

حکم

باشگاه استقلال مي تواند تكذيب كند، استقلال تا پيش از بركناري فتح اله زاده نتيجه نمي گرفت، خيلي راحت مي باخت، توپها توي گل نمي رفت، مدافعان ناهماهنگ بودند، اشتباهات فردي زياد بود. استقلال تا پيش از بركناري فتح اله زاده تا انتهاي جدول ليگ پايين رفت و تيم هفدهم ليگ شد.

باشگاه استقلال مي تواند تكذيب كند، استقلال يك روز پس از بركناري فتح اله زاده پوست انداخت، نتيجه گرفت، خيلي راحت برد، توپها توي گل رفت، مدافعان هماهنگ شدند، استقال يك روز پس از بركناري فتح اله زاده 6 گل زد و پله هاي جدول را چند تا يكي بالا آمد، ‌از پنج بازي با فتح اله زاده چهار امتياز و از پنج بازي بدون او يازده امتياز گرفت. باشگاه استقلال مي تواند تكذيب كند.

باشگاه پرسپوليس مي تواند تكذيب كند،‌ پرسپوليس شرايط استقلال با فتح اله زاده را تجربه مي كند، به هيچ تيمي نه نمي گويد، نتيجه نمي گيرد، خيلي راحت مي بازد، مدافعان هماهنگ نيستند، اشتباهات فردي زياد است، پرسپوليس راه رسيدن به خانه هاي پاييني جدول را در پيش گرفته است.

باشگاه پرسپوليس مي تواند تكذيب كند، تصميم گيرنده هاي باشگاه از حضور مصطفوي خوشحال نيستند، همانطور كه از بودن فتح اله زاده خوشحال نبودند، همانطور كه حالا از نبودن فتح اله زاده خوشحال هستند و مي خواهند نصف العيش ديگر را كامل كنند.

باشگاه پرسپوليس مي تواند تكذيب كند، اگر بنا به تغيير و تحولي در پرسپوليس باشد شروع آن از مديريت است و دامن سر مربي را نمي گيرد. با وجود تمام قول و قرار هاي پيش از فصل، كسي براي ماندن قطبي ضمانت نامه كتبي امضاء نكرده اما تغييرات از مديريت باشگاه شروع خواهد شد و تا هر جا مي تواند ادامه داشته باشد. باشگاه پرسپوليس مي تواند تكذيب كند.

باشگاه استقلال و باشگاه پرسپوليس شايد بتوانند فقط تكذيب كنند اما هرگز نمي توانند مانعي براي حكم هاي ناگهاني باشند. حالا ديگر مديران باشگاه مسئول عدم نتيجه گيري تيم هايشان هستند! بركناري سرمربي مد پارسال بود، امسال درب خروجي به روي مديران باز است.
مي گويند كبك ها ديگر سرشان را توي برف نمي كنند، من مي گويم سرمايي شدند! شما اما با خيال آسوده تكذيب كنيد.

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 29 مهر 87

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

بالیوود

كوچ كوچ هوتامه

مكان: تهران- استاديوم آزادي
زمان: يكي دو روز پيش - بين دو نيمه استقلال، برق

از همان لحظه شروع مسابقه، فضاي ورزشگاه جور خاصي بود، يك دلشوره خواستني تمام استاديوم را پر كرده بود، يك حس غريب اما آشنا! هرچه بازي به پايان نيمه اول نزديك تر مي شد، خاصي جو استاديوم و غريبي آن حس آشنا بيشتر و بيشتر مي شد، ديري نپاييد كه ... علي دايي و امير قلعه نوعي رودررو شدند و... آشتي كردند...

امير: "من مي خواستم تو رو دعوت كنم علي جان تا قداستت حفظ شه، من به برادرت زنگ زدم تا قداستت حفظ شه، داداشت گفت آمريكايي، من رو نكردم تا قداستت حفظ شه."
دايي: "به قولي من سربازتم ژنرال، من نمي خواستم اونروز فقط طالب لو و جباري رو دعوت كنم كه شما تو انزلي به قولي ببازين و روتون كم شه"
امير: "‌اين حرفا چيه بزرگوار! بذار باقيشو برات بگم، به افشين پيرواني اينا گفتم به آقاي گل جهان زنگ بزن تا قداستش حفظ شه."‌
دايي: "‌امير خان! اصلا و ابدا من نگفتم تيمت هر كي هر كي بازي مي كنه و همش بكش زيرشه، به قولي من نمي خواستم حالتو بگيرم."
امير: "‌من خودم اون راس بودم مي دونم چه حال داره! نه ببخش بزرگوار! مي دونم چه سختيهايي داره! 360 درجه فرق كاره! بذار پيشونيتو ببوسم تا قداستت حفظ شه."
دايي: "آشتي آشتي به قولي، تا روز بهشتي عزيز من"
امير: "خدا را شاكرم، كل يوم ديگه آشتي گونه شديم، يك روز فيفا دي زنگ بزن بريم هاليدي"

دل تو پاگل هه

مكان: ايضا تهران- محل تمرين پرسپوليس
زمان: يك روز قبل از يكي دو روز پيش- حين تمرين پرسپوليسي ها

يك نفر بين افرادي كه براي تماشاي تمرين آمده بودند حس عجيبي داشت! با اينكه سعي مي كرد خود را كنترل كند اما دلشوره و استرس غريبش قابل لمس بود. به كلي تغيير چهره داده بود تا شناخته نشود، او فقط به عشق پرسپوليس آمده بود، فقط به عشق پرسپوليس. ناگهان قطبي از ميان هواداران مات حس دو چشم آشنا شد، همه چيز از يك نگاه شروع شد...

افشين قطبي به افشين پيرواني اينا: "افشين جان! بار سنگين دو چشم آشنا داغون كرد من"
افشين پيرواني اينا: "چيزي نيست امپراتور، اوا نه! حاجيه.. (با صداي بلند و فرياد كنان) حاجي حاجي جي جي يي يي ي...!!!"

حركت اسلوموشن افشين ها به سمت حاجي مايلي با دستاني باز و چشمهايي اشك بار، تلاقي نگاه افشين با محمد و آشتي كنان يك قطبي با يك مايلي ...

قطبي: "‌حاجي جون! اون روز كه به من گفت تو رو نشناخت يعني من تا حالا تو رو از جلو نديد."
حاجي: "افشين! من از دايي عذرخواهي نمي كنم اما از تو عذرخواهي مي كنم. من اگه گفتم تو يك آمريكاييه كافري و تو آمريكاي جنايت كار زن و بچه داري همين جوري يه چيزي گفتم دور هم باشيم خوش بگذره."
قطبي: "حاجي من از ته شكمم دوست داره تو رو"
حاجي: "‌تو امپراتوري، بانو يوروم آبجي ماست، تو اصل اصل ايراني هستي"
قطبي: "حاجي! تو چقدر شكمت بزرگه مثل دريا مثل ببر مثل پلنگ مثل شير مثل..."
حاجي: "امپراتور! چوب كاري نكن، من از دايي عذرخواهي نمي كنم چون هنوز گرين كارتش نيومده اما تو خيلي آقايي چقدر تمرينات خوب و قشنگه! من تو رو دوست دارم، تازه اوباما رو هم دوست دارم."
قطبي: "آشتي آشتي مثل دو تا ببر و پلنگ، تا روز بهشتي"

حاجي: "i love u"

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 28 مهر 87

رژیم برای کادر فنی

"هر كدام از ما بالاي صد كيلو وزن داريم، نيمكت تيم ملي به اندازه كافي سنگين است."
اين نقل قول حول و حوش پاسخ علي دايي، سرمربي تيم ملي ايران به پرسش يكي از خبرنگاران حاضر در كنفرانس مطبوعاتي وي پيش از ديدار در برابر كره شمالي بود.
پرسش خبرنگار به واقع درباره وزن فيزيكي افراد حاضر روي نيمكت تيم ملي نبود اما علي دايي منظور پرسشگر را درنيافت و با يك حساب سرانگشتي جرم كادر فني را در نيروي جاذبه زمين ضرب كرد و به اين نتيجه رسيد كه "خير! وزن كادر فني بالاست!"
برخي از دوستانم يادآور شدند پاسخ دایي به قصد تمسخر پرسش و پرسشگر بود و او با چنين جوابي در پي اعلام اين نكته بود كه "به خودم مربوطه!" من اما باور نمي كنم سرمربي تيم ملي در يك كنفرانس مطبوعاتي، سوال خبرنگاري را به تمسخر بگيرد، بهتر است بپذيريم او متوجه اصل پرسش نشده است، و با بياني شيواتر و قابل فهم تر بگوييم "آقاي دايي، سرمربي محترم تيم ملي ايران، ‌افرادي را كه به عنوان دستيار، مربي و اعضاي كادر فني تيم ملي انتخاب كرده اي، توانايي انجام چنين مسئوليتي را ندارند و نمي توانند كارايي لازم و مفيد فايده اي را براي شما بويژه در مواقع حساس و در شرايطي كه شما نيازمند گرفتن يك مشاوره صحيح و درست هستيد داشته باشند."
به عبارت ديگر "دستياران شما در حد و اندازه هاي تيم ملي نيستند ."‌
و به بيان ساده تر "وزن نيمكت تيم ملي پايين است." ‌و اين روز بازي با كره شمالي محسوس تر از پيش بود.

در نقل قول مشهوري از "فرگوسن" كه به كرات مورد استفاده قرار گرفته آمده است "‌در دقايقي از بازي كاملا محو جريان مسابقه مي شوم و از فوتبال لذت مي برم، چرا كه به كسي كه كنار دستم نشسته ايمان دارم."‌
اين محو شدن و لذت بردن از فوتبال اما درباره كادر تيم ملي ما كاملا متفاوت است. دستياران دايي نه در دقايقي كه در تمام طول مدت مسابقه محو جريان آن مي شوند و از اينكه يك ديدار رسمي تيم ملي را از نزديك ترين و مهمترين جايگاه به تماشا نشسته اند لذت مي برند.
علي دايي به اندازه اي كه لازمه موفقيت در تيمي مثل ايران و در مسابقاتي همانند انتخاب جام جهاني است جسارت، هوش و تجربه دارد اما ناديده گرفتن برخي مسائل و ساده انديشي درباره آنچه به روشني قابل درك است، ‌اصرار به گام گذاشتن در راهي تاريك با چراغ خاموش است. خاموشي چراغ انتخاب لجوجانه و سختگيرانه کسی است كه به آساني و با زدن يك كليد مي تواند راه را روشن كند. كليد چراغ در دستان دايي است كه بي شك نبايد دلخوش به تيرهايي باشد كه در تاريكي به هدف نشسته است. آقاي دايي! بپذيريد وزن نيمكت تيم ملي كم است حتي اگر همه شما از همين امروز رژيم پرپروتئين-پركالري بگيريد!

چاپ شده به تاریخ شنبه 27 مهر 87


۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

گنج قارون

ستون يك: روي پرده

فصل پاييز، فصل سينما روهاي حرفه اي است. به ويژه اگر نزديكي هاي غروب باشد، باد ملايمي كه كمي سرما هم دارد بوزد و شما روي برگهاي خشك ريخته شده از درختان پياده رويي، نزديكي هاي يك سينماي قديمي قدم بزنيد. پيشنهاد ويژه من صرف يك فنجان چاي يا قهوه داغ، قبل از قدم زدن به سوي سينماست كه به هر چه نوستالوژيك شدن فضا كمك خوبي مي كند. اگر قرار باشد كه آخر هفته ها زير چهارستون به چيزهاي ديگه هم فكر كنيم. پيشنهاد من ديدن فيلم ‌"‌دعوت" در يك شب پاييزي آخر هفته است. همين كه فيلم امضاي تازه اي از ابراهيم حاتمي كيا را دارد به اندازه كافي انگيزه براي ديدنش بوجود مي آيد، هر چند اگر از دو سه كار اخيرش كمي نااميد شده باشي، اما مطمئنا به بهاي نديدن اثر تازه اش نمي ارزد، پيشنهاد روي پرده چهارستون براي آخر هفته شما سانس 10-8 شب سينما فرهنگ، براي همين امشب است. قبل از ساعت هشت فرصت كافي براي نوشيدن يك فنجان چاي و قهوه خواهيد داشت و بعد با خيال نسبتا راحت مي توانيد در حاشيه خيابان شريعتي پياده روي كرده با باد پاييزي و برگ درختان همگام شويد. البته به شريط كه بليت را از قبل رزرو كرده باشيد!

ستون دو: سينماي خانگي

اگر ترجيح مي دهيد كه امشب خانه باشيد و براي فردا برنامه بيرون از خانه بريزيد، انتخاب خيلي بدي نيست. شبهاي پاييز از پشت پنجره هم آنقدر جذابيت دارد كه شما را در خانه نگه دارد تا از شلوغي شب جمعه خيابانها بدور باشيد. اگر خانه آرامي داريد به آساني مي توانيد تمام خستگي هفته را امشب بدر كنيد، پيشنهاد چهارستوني من به شما بعد از يك خواب كوتاه عصرانه و صرف يك نوشيدني گرم ديدن يك فيلم سينمايي ايراني با تمام ويژگيهاي كلاسيك آن است. فيلمي كه شما را به خاطرات خوش گذشته و دوره اي كه حرفهايش براي اين روزها قديمي شده ببرد. فيلمي كه به اندازه كافي شما را از فكرهاي روزمره دور كند و براي ساعتي رسيدن به يك فانتزي شيرين را آسان نمايد. انتخاب من براي سينماي خانگي، فيلم "گنج قارون" است. شما هم اگر دوست داريد مي توانيد با فردين بازي ها " علي بي غم"‌ همراه شويد و از گذشت و فداكاري و مردانگي قصه هاي ايروني لذت ببريد.
"گنج قارون نمی خوام، مال فراوون نمی خوام، جام جمشید جم و تاج فریدون نمی خوام، بهر ما یه خونه کوچیک این دنیا بسه، لقمه ای نان و گلیم پاره ای ما را بسه"

ستون سه: روي صحنه

اگر اهل قصه و نمايش و داستان باشيد. ديدن يك تئاتر خوب را با هيچ چيز عوض نمي كنيد. ديدن يك نمايش روي صحنه تئاتر شهر به اندازه كافي جذاب و خاطره انگيز است بويژه كه تماشاگر اجرايي در يك آخر هفته پاييزي باشيد. اگر مي شد پارسال يك پيشنهاد نمايشي داشته باشم كار ساده تري بود، مي گفتم بريد و اجراي شاهكار و بي نظير "افرا" ي استاد بيضايي را ببينيد و هم دعوتتان مي كردم به تماشاي اثر ديدني و هنرمندانه اي از استاد سمندريان تا روايت "‌ملاقات بانوي سالخورده" را از دست ندهيد. ولي براي امشب چيزي حدود هشت ماه دير شده!
اگر تماشاچي حرفه اي تئاتر باشيد امشب يا فردا نزديكي هاي ساعت 6 بعد از ظهر خود را به محوطه تئاتر شهر مي رسانيد، تا تمشاگر يكي از هفت اجراي اين مجموعه پر خاطره تئاتر تهران باشيد. پيشنهاد چهار ستوني من نمايش "كوري" سالن اصلي يا "قصه تلخ طلا"ي سالن قشقايي است.

ستون چهار: كامنت

اگر نيت كرديد آخر هفته پا خانه بيرون نگذاريد، باز هم يك دو پيشنهاد چهارستوني در انتظار شماست. پيشنهاد اول اينكه حالا كه از خانه بيرون نمي رويد سري به دنياي مجازي بزنيد و مهمان همين وبلاگ چهارستون شويد. كامپيوتر را روشن كنيد، پشت ميز بنشينيد، البته اشكالي هم ندارد اگر اول پشت ميز بنشينيد و بعد روشنش كنيد !
بدون عجله و در آرامش به آدرس
www.4sotoun.blogspot.com بيایيد، وقتي به چهار ستون رسيديد جداي از آنكه تمام نوشته هاي چهارستون را يكجا داريد، مي توانيد با گذاشتن يك "كامنت" يكی از چهارستوني ها باشيد، تازه چشم بهم بزنيد يادداشت شما همين جا چاپ مي شه!
پيشنهاد دوم هم يك پيشنهاد كاملا فوتبالي است. عصر جمعه نزديكي هاي ساعت 5 بيننده يك مسابقه پخش زنده باشيد. البته اگر خواستيد مي توانيد يكي از تماشاچيان حاضر دراستاديوم هم بحساب بياييد و ديدار حساس و جذاب "استقلال-برق شيراز" را از نزديك ببينيد. انتخاب با شماست اما پيشنهاد چهار ستوني من اين است كه اين مسابقه را از دست ندهيد تا آخر هفته تان با طعم فوتبال باشد .

خارج از ستون

براي آخر هفته ها به اندازه همين چند خط نسبت به باقي نوشته هاي روزنامه، ميشه به چيزاي ديگه هم فكر كرد، پيشنهاد هاي آخر هفته من فقط يك بهانه ست كه بگم مي شه به اندازه همين چهارستون يه جور ديگه بود، مي شه با خيلي چيزاي ساده خوش بود، مثل قدم زدن تو يه پياده رو، يه تئاتر يا يه فيلم فردين و خيلي چيزاي خوب ديگه، همين.

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 25 مهر87

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

Ni نی

ستون يك: نخودي

وقتي شهر شلوغ مي شه، هستند آدمايي كه بدو بدو بيان بخوان بپرن رو جلد! به همين سادگي. ما روزنامه چي ها هم دل رحم، نه چك مي زنيم، نه چونه، طرفو شوت مي كنيم رو جلد! به همين سادگي. شما روزنامه خونا هم ولخرج، نه پس مي رين نه پيش ميان، روزنامه رو مي خرين! به همين سادگي. اين مي شه كه اينطور مي شه، اينطوري كه آقاي فلاني كه تا ديروز بايد با ذره بين دنبالش تو روزنامه و شب نامه و قولنامه مي گشتي! شب مي خوابي، صبح پا مي شي، مي بيني رفته رو جلد!
جريان، جريان همون دو تا مهندسه كه دارن با هم حرف مي زنن، اونوقت اون آقايي كه مسئول خدمات و پذيراييه مي پره وسط حرفاشون و نظر مي ده! البته با اين تفاوت كه اونجا يكي از آقايون مهندس با تذكري چيزي آقا رو متوجه مي كنه، اما اينجا آقاي نخودي مي پره مي ره روي جلد! به همين سادگي.

ستون دو: نامه

امروز شنيديم كه يكي از آقايون مبتكر و خوش ذوق فدراسيون فوتبال، يه پرينت از نامه علي كريمي گرفته، گذاشته تو يه پاكت خوشگل و تر و تمييز، رو پاكت نامه نشوني فرستنده و گيرنده و تمبر خلاصه همه چيزو اونجور كه بايد، مرتب می كنه تا آقاي رئيس از دل نگراني در بياد. روشم مي نويسه "برسد به دست آقاي رئيس" اما صبح اول وقت كه مياد نامه رو بذاره تو كارتابل، يكدفعه مي بينه يكي از زير ميز مي پره بيرون و مچشو مي گيره كه "آي گيرت انداختم! حالا نامه هاي منو بر مي داري، مي بري همه جا جار مي زني، اونوقت آخر از همه بايد بياري واسه خودم، بده ببينم نامه رو" آقاي مبتكر كه تا حالا صورت آقاي رئيسو بدون خنده نديده بود با تعجب مي گه "‌آقا چقدر عوض شدين! اصلا جديت به شما نمي ياد به خدا، حيف اون خنده هاي قشنگ قشنگ نيست!" "حرف نزن ببينم! اه....!اين چرا تمبر و آدرسش مال اماراته! اي شيطون...!"
رئيس دوباره همونجوري خندش مي گيره "يه چيزايي شنيده بودما....!"

ستون سه: منم ميام

علي كريمي چند بار زنگ زد برنامه نود گفت:"صابر...!" نه ببخشيد! گفت:"عادل!" "بله آقا، بذار دسستو...." نه ببخشيد! "بله آقا، بفرماييد"
گفت:"عادل! من مي خوام بيام استاديوم تيم ملي را تشويق كنم..." حالا نمي دونم علي كريمي يك بار زنگ زد، ولي عادل اينو چند بار گفت يا خود كريمي هم هر پنج ديقه يك بار زنگ مي زد، مي گفت من ميام استاديوم! خب كه چي! اگه مي خواين برين استاديوم خب تشريف ببرين. تا اونجايي كه من مي دونم دايي فقط ليست نفرات تيمو انتخاب مي كنه، ولي تماشاچيا هر كي دلش مي خواست مي تونه بره استاديوم! تازه اگر هم قرار به اعلام و اعلان و استعلام باشه تلفني كه نمي شه آخه! بايد نامه نوشت، اونوقت هر وقتي كه نامه رسيد دست اون آقا خوش خنده هه مي شه كه بشه! يعني مي شه كه رفت يا اومد يا كناره گيري كرد يا مثلا خداحافظي و اين چيزا.

ستون چهار: ني Ni

"به دايي پاس ندادم، پاس دادم به كريمي، به من فحش داد، گفت پاس مي دي به دوستت، به من پاس نمي دي".
"دايي" و "كريمي " جمله هاي بالا را بردارين، مي شه "بهش پاس ندادم، پاس دادم به اون يكي، به من فحش داد، گفت پاس مي دي به دوستت، به من پاس نمي دي".
حالا به جاي "پاس" بذارين "پفك"‌مي شه "بهش پفك ندادم، پفك دادم به اون يكي، گفت پفك مي دي به دوستت، به من پفك نمي دي".
الان از اون روزها چند سال مي گذره، اما اون هنوزم منو دوست نداره، مامانم گفته بود چيزي نگم اما اون كينه ايه! فكر مي كنم هنوز بچه مونده، كي مي خواد مثل من بزرگ شه نمي دونم .....؟!

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 24 مهرماه 87

هت تریک دایی

همه چيز از يك هت تريك شروع شد، روز قبل از آن يكي از دستياران دايي در رابطه با دعوت كريمي گفته بود "يكي دو بازي ملاك خوبي براي دعوت نيست." اما هت تريك شماره هشت حجت را تمام كرد، هم يكي دو بازي جايش را به سه تا داد و هم گلزني ها كاري كرد كه اين "ملاك خوب براي دعوت" مقابل چشمهاي سرمربي رژه رود.
شبي كه اسامي تكميلي تيم ملي اعلام شد، كمتر كسي فكر مي كرد كريمي فرداي آن شب با انتشار نامه اي سر گشاده كه يك علي سومي به نام كفاشيان هنوز چشم انتظار لمس آن است! از تيم ملي كناره گيري كند يا با تيم ملي خداحافظي كند و يا هر كار ديگري كه نتيجه اش نيامدن اوست.
منطق مي گويد در اين جنجال تازه حق با علي دايي است و كريمي اشتباه كرد. هرچه باشد دايي مربي است و كريمي بازيكن.
احساس اما مي گويد حق با كريمي است چرا كه از ابتداي حضور دايي به عنوان سرمربي برخورد خوبي با او نشده و كادر فني به اضافه فدراسيون كريمي را ناديده گرفته است. هرچه باشد آنها تا ديروزش همبازي بودند.
منطق در كنار احساس ولي مي گويد مظلوم، تيم ملي ايران! كه همگان مي خواهند به نام او، خود را ثابت كنند و به رخ بكشند. هرچه باشد همه مدعي اند كه جانشان را براي تيم ملي می دهند.
كنفرانس تازه علي دايي نشان داد كه او از نيامدن كريمي قلبا راضي و خشنود است، براي همين آن يكي دو پل نيم بند و شكسته را هم پشت سر او به كلي ويران كرد تا كريمي هيچ راه بازگشتي به تيم ملي نداشته باشد.
حالا دايي برنده يكي از چندين دوئل هاي فوتبالي خود است، اين بار او به جاي كريمي "هت تريك" كرد! هم كريمي را به تيم ملي دعوت كرد (گل اول)، هم كريمي به تيم ملي نيامد (گل دوم) و هم دايي تمام راههاي برگشت را بست (هت تريك) تا كماكان سرمربي تيم ملي منهاي كريمي باشد! اما اين تيم ملي بدون كريمي كجا و آن تيم ملي بدون دعوت از او كجا!
افكار عمومي پذيرفت كه علي كريمي به تيم ملي "نه" گفت و علي دايي اين "نه" گفتن را از صدتا "آري" بيشتر دوست دارد!
فقط اي كاش اين نامه لعنتي زودتر به دست كفاشيان برسد، چشم انتظاري خيلي بده!

توضيح: يكي از سه گل دايي ،گل بخودي كريمي بود اما به اسم علي دايي ثبت شد.

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 23 مهر87

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

نامه و ترافيك

داستان علي كريمي و تيم ملي به خودي خود جذاب و پر مخاطب بود ولي با اضافه شدن يكي دو اظهار نظر داغ ، سناريوي پركشش تري از آب در آمد! اگر مي گويم اين داستان، جذاب و پر مخاطب بود از آن جهت است كه از همان ابتداي انتصاب شدن علي دايي به عنوان سرمربي تيم ملي ايران و يك بازگشت پيروزمندانه بعد از ماجراهاي جام جهاني آلمان، همه مخاطبان ورزشي در انتظار يكي دو برخورد ويژه او با چندتايي از ستاره هاي تيم ملي بودند با توجه به سوابق و روايت هايي كه وجود داشت تقابل دايي و كريمي از همه جذاب تر بود. نوع رابطه اين دو "علي "‌از همان روزهاي ستاره شدن كريمي رو به سردي رفت. از طرفي كريمي به خاطر مهارتهاي فردي جايگاه بهتري نزد مردم داشت و از طرف ديگر دايي مهره اي نزديك تر به دستگاه ورزشي ايران به شمار مي رفت و مخاطبان عام ورزشي حضور او در تيم ملي را حتي در شرايطي كه خيلي آماده به نظر نمي آمد به اين رابطه خاص او منتسب مي كردند!

اوج جنگ سرد اين دو در جام جهاني آلمان شكل گرفت تا جايي كه دايي كه آنروزها مسئول همه ناكامهاي ايران شناخته شد، به طور رسمي برخي از بازيكنان از جمله كريمي را محكوم به آنچه كه پيش آمده بود كرد. با وجود تمام اين شرايط و البته در نظر گرفتن ويژگيهاي شخصيتي هردوي آنها مسلما رودرويي دايي با كريمي در شرايط تازه انكارناپذير مي نمود. دايي و كريمي براي آغاز جنگ فقط در پي بهانه بودند و فوتبال ما هم آنچه كه كم ندارد بهانه است!

دايي، نام علي كريمي را در فهرست تازه خود قرر مي دهد، كريمي در پي آغاز جنگ سردي تازه، در جواب دعوت سرمربي تيم ملي نامه اي سرگشاده ( اين سرگشاده بودن نامه را در ذهن داشته باشيد تا بعد) به رسانه ها مي فرستد و از تيم ملي كناره گيري مي كند، دايي به بهانه همين نامه و اطمينان از اينكه افكار عمومي دستكم اينبار حق را به او به عنوان سرمربي تيم ملي خواهند داد، با چندين و چند اظهار نظر آتشين جنگ را علني مي كند! حرفهاي دايي را كه در اين يكي دو روز خوانده ايد و امروز هم مي توانيد ادامه حرفهاي او را در جلسه مطبوعاتي ديروزش دنبال كنيد اما آنچه كه تقابل اين دو را كمي تا اندازه اي بامزه كرد، دو اظهار نظر با نمك بود!

مايلي كهن:"‌اگر من بخواهم كريمي برمي گردد." فكر مي كنم هر توضيح اضافه اي از شيريني اين جمله كم كند. مايلي كهن دقيقا مانند يك فرمانده جنگي كه طراحي يك عمليات استراتژيك جنگهاي روحي –رواني را برعهده دارد با بهره گيري از شرايط طرف مقابل خود راه تازه اي براي تك هاي خود مي يابد و با بستن گارد منتظر پاتك هاي آن سوي خاكريز مي شود. فقط تصور كنيد چهره حاج مايلي را هنگام بيان اين جمله كه مطمئنا با چندباري سرتكان دادنهاي سريع و متناوب، در پايان لبخند مليحي روي لب آورده است !
و اما اظهار نظر دوم كه بي شك شما را به خاطر خنده هاي از ته دل از ادامه خواندن يادداشت منع مي كند كه البته اين تنها حسن و اثر كاربردي اين جمله در كنار آن خنده هاي از ته دل است. اگر يادتان باشد كه سفارش كردم سرگشاده بودن نامه را بخاطر بسپاريد، مي توانم اظهار نظر دوم را بگويم ....

كفاشيان:"هنوز نامه كريمي به دستم نرسيده است." واقعا حيف است روي اين جمله تفسير و تعبيري بيايد، بحث نامه و اداره پست درست مثل داستان ترافيك شهر تهران است كه بهترين بهانه براي دير رسيدن به هر نوع قراريست اما بامزه وقتي است كه شما به هر دليلي عمدا جواب تلفن مهمي را ندهيد و ترافيك خيابانها را بهانه كنيد! اي نامه كه مي روي به سويش، از جانب من فقط به آقاي كفاشيان بگو "‌آخه نامه سرگشاده كه به دست كسي نمي رسه!"

چاپ شده به تاریخ دوشنبه 22 مهرماه87

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

10

اگر قرار باشد ده نام محبوبم را از ميان همه نامهاي امروز و ديروز فوتبال ايران بنويسم مطمئنم "علي دايي " جايي در اين بين نخواهد داشت. حتي اگر قرار باشد بر فهرست ده نفره خود اضافه كنم باز هم احتمال آنكه نام او ديده شود بسيار كم است. من علي دايي را دوست ندارم اما براي او احترام قائلم، براي علي دايي خيلي زياد احترام قائلم، به احترامش مي ايستم و اگر كلاهي بر سر داشته باشم بر مي دارم. براي اين حس احترام، دلايل به اندازه اي كه مرا مجاب كند وجود دارد اما شاخص ترين آن حس وصف ناپذير وي به تيم ملي ايران در تمام مدت دوران ورزشي اوست.

علي دايي هميشه براي تيم ملي بود، هميشه مي آمد، او هرگز اهميت نداد كه مسابقه تيم ملي رسمي است يا دوستانه، مرحله مقدماتي است يا نهايي، تيم مقابل به قدر كفايت قوي هست يا خير؟ او مي آمد و پيراهن شماره 10 را مي پوشيد. علي دايي زمان سرمربيگري پروين بود، زمان سرمربيگري مايلي كهن بود، با ويرا، بلازويچ ، برانكو و هر ويچ ديگري كه هم بودند، علي دايي مي آمد و پيراهن شماره 10 را مي پوشيد. از ديد علي دايي جايگاه تيم ملي، سرمربي تيم ملي، بازيكن تيم ملي و پيراهن تيم ملي روشن، دقيق و كامل بود و اين ارزش داشت.

در تمام آن روزهايي كه علي دايي براي تيم ملي مي‌آمد خيلي ها از جمله خودم اين آمدن را به حساب ركورد و ركوردشكني مي گذاشتم و البته مي گذاشتند! فراموش مي كردم و فراموش مي كردند كه دايي وقتي به تيم ملي مي‌آيد مثلا ديگر تا مدت ها در بايرن مونيخ نيمكت نشين مي شود. ما بهانه مي آورديم حضور علي دايي، استعداد هاي بسياري را پشت سرش مي سوزاند كه سوزاند اما فراموش مي كردم و فراموش مي كردند كه علي دايي اگر مي آيد بخاطر انتخاب سرمربي است، علي دايي اگر با هر شرايطي فيكس است انتخاب سرمربي ايست، علي دايي اگر در زمين راه مي رود و تعويض نمي شد انتخاب سرمربي است ولي شايد فراموش هم نمي كردم و نمي كردند اما دوست داشتم و دوست داشتند و همه ما دوست داشتيم علي دايي را محكوم كنيم و همه ما فقط دوست داشتيم جور ديگري فكر كنيم !

حس علي دايي به تيم ملي ايران قابل احترام است، دلايل او اهميت ندارد شايد او براي افزايش ركورد بازي هاي ملي و ركورد گلزني هايش مي آمد، ولی براي هرچه كه مي آمد همين حس آمدنش با هر شرايطي قابل احترام است. با آنكه همه ما مي دانيم او از تيم ملي ايران به همه آنچه كه آرزو داشت رسيد اما مهمتر و قابل احترام آن است كه او خود هميشه به اين واقعيت معترف بود و معترف هست .

من درباره علي دايي نوشتم اما پس ذهنم به تنها نامي كه كمتر فكر مي كردم علي دايي بود، من در تمام مدت نوشتن اين يادداشت به فكر علي كريمي، وحيد هاشميان و چند اسم ديگر بودم. من هنوز هم علي دايي را دوست ندارم اما او يك چيز هايي دارد كه با ارزش است.

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 21 مهر 87

آقای ابوالفضل جلالی

حرف امروز من درباره علي كريمي و نامه نگاري او براي فدراسيون است اما دوست دارم مخاطب من آقاي ابوالفضل جلالي باشد. نمي دانم چرا؟! ( البته مي دانم) اما تصور مي كنم حرف زدن با آقاي جلالي مثل اين است كه بخواهي بي پرده و مستقيم با علي كريمي سخن بگويي، علي كريمي، جادوگر فوتبال ايران، ماردوناي آسيا و چه وچه وچه به فوتبال ايران بازگشت و در كوهتاهترين زمان ممكن چنان درخشيد كه علي دايي را متقاعد كرد كه نبايد از نام او عبور كند اما در اين بين آقاي جلالي، مدير برنامه هاي علي كريمي، پدر خوانده علي كريمي و يا اصلا خود علي كريمي باز هم وارد بازي شد! آقاي جلالي دوباره و سه باره و چند باره دست به قلم شد و به جاي علي كريمي فكر كرد، نامه نوشت، تصميم گرفت و حرف زد! مخلص كلام "‌من سرباز تيم ملي هستم، اما به تيم ملي نمي آيم" چرا؟، حتما به خاطر علي دايي يا نه به خاطر اينكه آقاي جلالي فكر مي كند همه چيز بايد آنطور پيش رود و يا پيش بيايد كه او مي خواهد! آقاي جلالي! علي كريمي چه به تيم ملي بيايد و چه نيايد تيم ملي ايران به راهش ادامه مي دهد اما شما با هر عنواني اجازه نخواهيد داشت تا يكي از سرمايه هاي فوتبال ايران را قرباني سناريوهاي رويا پردازانه خود كنيد. من شايد مناسبات روزنامه نگاري را نياموخته ام كه اينچنين شما را مخاطب مستقيم خود قرر مي دهم اما حس مي كنم آنچه كه انديشه شماست نه به سود تيم ملي ايران نه به سود علي كريمي و نه حتي به نفع شخص خود شماست. اتفاقي كه در پس نامه اي به قلم شما و به نام علي كريمي افتاد مطئنا شما را به آنچه كه تصور مي كنيد درست است، نخواهد رسانيد. بيش از اين سخني نيست كه شما خود بر آن آگاهيد آقاي ابوالفضل جلالي‌!

چاپ شده به تاریخ شنبه بیستم مهر 87

انار

ستون يك: شاملو

بيقرار زيستي
كه مي دانستي اين، همه نيست
زندگي، فقط يك بخش دارد و كدام بخش؟
زندگي فقط صدايي است و از كجا مي آيد؟
زندگي، فقط معنايي دارد
پيوسته به دواير بسيار فضا
كه به سوي دوري رشد مي كنند

ستون دو: سهراب

من به خانه بازگشتم مادر پرسيد
ميوه از ميدان خريدي هيچ؟
ميوه هاي بي نهايت را
كجا مي شود ميان اين سبد جا داد؟
گفتم از ميدان بخر يك انار خوب
امتحان كردم اناري را
انبساطش از ميان اين سبد در رفت
به چه شد آخر خوراك ظهر
ظهر از آيينه ها تصوير به تا دور دست زندگي مي رفت

ستون سه: فروغ

چقدر روشني خوبست
و من چقدر دلم مي خواهد
كه يحيي يك چارچرخه داشته باشد
و يك چراغ زنبوري
و من چقدر دلم مي خواهد
كه روي چارچرخه يحيي ميان هندوانه ها و خربزه ها بنشينم و
دور ميدان محمديه بچرخم
آخ.......
چقدر دور ميدان چرخيدن خوبست
چقدر روي پشت بام خوابيدن خوبست
چقدر باغ ملي رفتن خوبست
چقدر مزه پپسي خوبست
چقدر سينماي فردين خوبست
و من چقدر از همه چيزهاي خوب خوشم مي‌آيد

ستون چهار: اخوان

هميشه من يك آرزو دارم
كه آن شايد از همه آرزوهايم بزرگ تر است
از همه بزرگ تر
شايد همه آرزو ها بزرگند، شايد همه كوچك
و من هميشه يك آرزو دارم با همين دل
و چشم هايم هميشه

خارج از ستون

گفتم آخر هفته، شايد فرصت خوبي باشد تا به چيزاي ديگه هم فكر كنيم مثل شعر،انار، فردين و خيلي چيزاي خوب ديگه، همين.

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 18 مهر87

نودچهارم


ستون يك:VIP

"حاشيه بازي آماده است، بريم حاشيه را ببينيم. خود صحنه ها كاملا گويا هستند. "اين جملات معروف عادل فردوسي پور است كه در عرض اين چند سال بارها و بارها از زبانش شنيده ايم. نكته جالب و ديدني حاشيه اول برنامه اخير نود، جداي از كنفراس مطبوعاتي قلعه نوعي و درگيري كوشكي، آن شخصي بود كه دوربين هاي تلويزين را از شكارصحنه درگيري منع مي كرد و در صحنه ديگري قبل از بازي همين فرد بليت فروش بازار سياه بود! اينكه فردي بليت فروش بازار سياه باشد، براي فوتبال ايران امري عادي است، همچنين اينكه فردي بدون آنكه مسئوليتي داشته باشد، داخل زمين چمن يا راهروي زيرين استاديوم برود نيز امري كاملا عادي و متداول است اما اينكه يكي از همين افرادي كه تافته جدا بافته بحساب مي آيند و همه جاي استاديوم سرك مي كشند دستي در بازار سياه فروش بليت هم داشته باشند جالب و البته بيشتر بامزه است! قبلا اين دوستان بليت هايي را كه با استفاده از روابط آنچناني در چنين بازيهاي حساسي بدست مي آوردند بين رفقايشان پخش مي كردند و كلي هم قيافه مي گرفتند و باد مي كردند اما انگار اين روزها بازار داغ فروش بليت براي نورچشمي ها جذاب تر است! رفقا هم بهتر است بجاي چرب زباني دست به جيب شوند و بليت VIP را بخرند!

ستون دو: ببعي

حاشيه ديدار پيام و پيكان هم به قول عادل كاملا گويا بود و نياز به هيچ توضيحي نداشت. غزال تيزپاي ديروز و پلنگ غرنده امروز محشري به پا كرد!
از سر و كول همه بالا رفت و به هر كي كه دم پرش مي آمد يك چيزي مي گفت، لباس شخصي و لباس فرم، درجه دار و بي درجه، مسئول و غير مسئول هم برايش فرقي نمي كرد. خداداد كه در نهايت هم روشن نشد اصلا چرا اينقدر عصباني بود پاي حيوان اهلي نجيب و بي گناهي را نيز وسط كشيد و پيشنهاد داد من بعد از اين مسابقات با استفاده از دو عدد ببعي و البته دو تيم يازده نفره برگزار شود! خدا به داد خداداد رسيد كه او پيشنهادي براي پوشش خبري مسابقات نداشت و گرنه سروكارش با دوست و همكار خوب من، آقاي هومن جعفري مي افتاد.

ستون سه: پنالتي

حاشيه كاملا گوياي بعدي داخل خود استوديوي نود بود. عادل ندونم كاري كرد و نظر رضا غياثي كارشناس داوري برنامه را درباره صحنه تكل خسرو حيدري روي كريم باقري پرسيد. چشمتان روز بد نبيند! آقا رضا كه انگار روي آتش نشسته بود بلند بلند داد مي زند "تو بگو اين صحنه چي بود؟" عادل مي گفت شما بايد بگيد، "نه،تو بگو پنالتي بود يا نه؟" عادل مي گفت من كه كاره اي نيستم شما كارشناس هستيد و از خنده غش كرد، اينجا بود كه آقا رضا فرياد مي كشيد "قانون عوض شده، از 11 تير، قانون عوض شده،چرا به داوراتون نمي گين؟ قانون تو اسكاتلند عوض شده ...." آقاي غياثي چنان فرياد مي كشيد و داد مي زد كه هر كس اگر فقط صداي برنامه را مي شنيد فكر مي كرد آقاي غياثي در يك مناظره يك به صد با جمع كثيري در حال كلنجار رفتن است. من كه هر چي به تلويزيون دقت كردم غير از شخص آقاي غياثي و عادل فردوسي پور كه بخاطر خنده زياد از حال رفته بود كس ديگري را نديدم.

ستون چهار: بي احتياطي

حاشيه كاملا گوياي بعدي هم آن سوي خط تلفن بود. فردوسي پود كه مي ديد، كارشناس داوري برنامه كاملا روي مود دعواست، موبايل آقاي عنايت رئيس كميته داوران را گرفت و در مورد قوانين تازه و صحنه تكل پرسيد اما آقاي عنايت كه من مطمئنم اصلا صداي اين ور خط را نمي شنيد و متوجه سوالات عادل نمي شد و فقط از روي تصوير متوجه كليت موضوع بحث شده بود، پشت سر هم فقط يك جمله را تكرار مي كرد، "بي احتياطي كارت نداره، بي مبالاتي كارت زرد و فشار زياد كارت قرمز داره،" عادل مي گفت روي اين صحنه كه آقاي ... "بي احتياطي كارت نداره، بي مبالاتي كارت زرد و فشار زياد كارت قرمز داره" عادل مي گفت ... "بي احتياطي كارت نداره، بي مبالاتي كارت زرد و فشار زياد كارت قرمز داره" عادل گفت آقاي عنايت شب شما بخير،خداخافظ. "بي احتياطي كارت نداره، بي مبالاتي.......

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه هفدهم مهر 87

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

دنیای وارونه

پيروز قرباني: "رفتار قلعه نوعي بايد عوض شود"، "برخورد قلعه نوعي با من و كوشكي زشت بود".
يداله اكبري: "فرهاد بود هت تريك مي كرد"، "تعويض هاي ما اشتباه بود".
هادي شكوري: "30 دقيقه روي هوا فقط سر زديم".
مجتبي جباري: "نبايد عقب مي كشيديم".
بيژن كوشكي: "به خاطر برخورد قلعه نوعي، ديگر فوتبال بازي نمي كنم."

اگر كسي اين نامها را نشناسد تصور مي كند امير قلعه نوعي بازيكن است و اينان همه مربي و سرمربي! قرباني به واسطه حضور چند ساله در استقلال به خود اجازه مي دهد درباره رفتار سرمربي تيم در رسانه ها اظهار نظر كند، اكبري براحتي در تصميمات فني تيم دخالت مي كند و تعويض هاي او را اشتباه مي داند، شكوري هنوز از گرد راه نرسيده نوع بازي تيم را به سخره مي گيرد، جباري بايد و نبايد مي كند و كوشكي تهديد به كناره گيري از فوتبال!
خيال خامي است كه اگر فكر كنيم همه اينان همين امروز از فوتبال بروند و كوچكترين اتفاقي براي استقلال و فوتبال ايران بيافتد. بازيكناني كه در سطح متوسط فوتبال ايران به خاطر اندك استعدادي و البته از روي شانس و تصادم در به تخته، به پيراهن استقلال رسيدند و بواسطه نام بزرگ استقلال به اسم و رسمي!

امير قلعه نوعي به عنوان سرمربي تيم استقلال چه اشتباه بكند و چه اشتباه نكند، مطمئنا كسي يا كساني كه بايد اين اشتباهات را يادآور شوند و اعلام نمايند بازيكنان نيستند. بازيكناني كه امروز ادعاي حرفه اي بودن دارند بايد اين حداقل آگاهي را داشته باشند كه حد و حدودشان چقدر است.

ديروز از نيكبخت و اينكه خود را همطراز مربيان مي داند گفتم و امروز از جمعي ديگر كه به صف او پيوستند! كه اين نشان از دردي همه گير دارد. درد ناآگاهي و كج فهمي! بازيكناني كه تا ديروز در رويايي ترين آرزوهايشان نيز اين روزها را متصور نبودند به خاطر معادلات و صد البته مناسبات اشتباه فوتبال ايران، راه را نه اشتباه كه به غلط! رفته اند. مناسبات اشتباهي كه هميشه مقصر و قرباني را از ميان مربيان انتخاب مي كند و بازيكنان بال و پر واهي مي دمد. همان روزي كه اعضاي هيات مديره و مدير عامل براي ناصر حجازي ضرب الاجل تعيين كردند حرمتها شكست و بازيكن بزرگ شد، همان روزي كه فيروز كريمي اخراج شد حرمتها شكست و بازيكن بزرگ شد و اين مديران فوتبال بودند كه حرمتها را شكستند و بازيكنان را بزرگ كردند. امروز بازيكن كاملا مطمئن است كه تمام سوء عملكردش پشت نام سرمربي پنهان مي شود و دست آخر كسي كه بايد برود، مربي است و آنكس كه مي ماند او! امروز بازيكن خيلي راحت در برابر مربي مي ايستد، جواب مي دهد و حتي پرخاش مي كند چون مي داند كسي كه بايد برود مربي است و آنكس كه مي ماند او! بازيكن حتي مي داند شيشه عمر مربي در دستان اوست و به راحتي مي تواند زمان رفتن را به عقب يا جلو بكشد. خط مشي اشتباه مديران فوتبال به ويژه مديران باشگاه استقلال بازيكنان را گستاخ و مربيان را كم ارج و قرب كرده است. موجب بسي تاسف است كه هيچكس پيدا نمي شود تا به بازيكن بگويد "تو در زمين فوتبال بايد مجري دستورات حتي اشتباه مربي باشي و بس".
...."تو در زمين فوتبال بايد مجري دستورات حتي اشتباه مربي باشي و ساكت باشي و بس" ....."تو فقط يك بازيكني و بس "‌
.

چاپ شده به تاریخ سه شنبه شانزدهم مهر 87

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

چشمان کاملا بسته

او مقصر نيست! مقصر شرايطي است كه بدون آنكه ظرفيت تغيير را بوجود يباورد، طبقه اجتماعي و سطح زندگي را جابجا مي كند. مقصر فضايي است كه ستاره سازي مي كند اما نمي داند ستاره چيست! و البته كيست!
همه مشكلات از زماني شروع شد كه "علي رضا واحدي نيكبخت " شد "علي نيكي "! و علي نيكي بدون آنكه تفاوت يك ستاره با يك اسم معمولي را بداند روي جلد هر آنچه كه به اسم روزنامه و هفته نامه و ماهنامه و سالنامه و گاهنامه و ... چاپ مي شد رفت و شد آني كه نبايد مي شد! بالن علي نيكي آنقدر باد شد كه هوا رفت و از آن بالا همه چيز را كوچك و كوچكتر ديد و همه كس را با ظرفيت محدود ديد خود سنجيد.

او كه در بيست سالگي بخاطر درگيري بازيكنان در دربي سال 79 گونه اش خيس مي شد اندك سالي بعد كار را به جايي رساند كه خيره به دوربين مربي خود را نوازش كلامي مي كرد. نيكبخت اين روزها از هواداران استقلال گلايه مي كند اما روزي را كه به اولين مربي خود توهين مي كرد به دست فراموشي مي سپارد، او فراموش مي كند كه گاه و بيگاه به اكبر ميثاقيان تاخت و حرمت شكن شد. باقي درگيري ها و جنجالهايش با بازيكن گرفته تا داور و مربي و سر مربي همه و همه نشان از اشتباهي دارد كه از هر چراغ علاء الديني مي خواهد يك ابر ستاره بسازد.

نيكبخت مي تواند هر روز و هر لحظه مصاحبه كند و از عشق و علاقه اش به پرسپوليس بگويد اما حق ندارد از پيراهن استقلال ابراز تنفر كند. او مي تواند بابت هفت سالي كه در استقلال بود متاسف باشد اما اجازه ندارد درباره استقلال و مربيانش اظهار نظر كند.
نيكبخت حتي حق ندارد از هواداران استقلال گلايه كند چرا كه جداي از آنكه اسم و رسم خود را مديون آنها و پيراهن استقلال است خود مسبب بسياري از حرمت شكني هاست. رفتار بخشي از هواداران استقلال كه به نيكبخت توهين كردند به هيچ وجه جاي دفاع ندارد و محكوم است اما اينكه نيكبخت اين توهين ها را نقشه كادر فني استقلال عنوان كند محكوم تر است. او براحتي خود را هم قد مربيان مي كند، به سرمربي تيمش مي تازد كه چرا تعويض مي كني؟ به مربي حريف خرده مي گيرد كه چرا اينطور بازي مي كني و آنطور بازي نمي كني ؟ و .... او بايد حد واندازه هاي خود را بداند و پايش را فراتر از گليم يك بازيكن درازتر نكند.
"علي رضا واحدي نيكبخت " هر چه سريع تر بايد از قالبي به اسم " علي نيكي " بيرون بيايد و چشمان خود را باز كند.

چاپ شده به تاریخ دوشنبه پانزدهم مهر 87


۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

دوچرخه

واعظ آشتياني كه اين روزها ميهمان اكثر برنامه هاي ورزشي تلويزيون مي شود و دائما بين كانال ها و استوديوهاي مختلف از نود گرفته تا ورزش و مردم و ورزش از نگاه دو، در آمد و شد است، صبح جمعه و در برنامه ورزش و مردم در جواب سوال بهرام شفيع پيرامون اعتراض هواداران استقلال در تمرين به تغييرات مديريتي باشگاه با لحني آمرانه از موضع بسيار بالا كه مي تواند ناشي از اعتماد به نفس كاذبي باشد، گفت: "يعني طرفداران استقلال اين10،15نفرند؟!" واعظ آشتياني در ادامه و درباره رابطه اش با امير قلعه نوعي از موضعي بالاتر اعلام كرد: "من با هيچ كس مشكلي ندارم، هر كس با من مشكل دار مشكل خودش است."

آنچه كه در گفتگوها و مصاحبه هاي مدير عامل جديد استقلال جالب به نظر مي رسد لحن سخنان و ادبيات گفتاري اوست. او درباره همه چيز با تحكمي بدون دليل اظهار نظر مي كند. و به نظر مي رسد قاطعيت و مديريت را با مسائل ديگري اشتباه گرفته است. اين كه وي بعضی را هوادار استقلال نمی داند یا بعضی دیگر را بنا به تشخيص خود هوادار استقلال مي داند به هيچ وجه در شان و شخصيت مدير عامل باشگاهي چون استقلال نيست.

او عنوان مي كند با هيچ كس مشكلي ندارد كه البته جمله بسيار خوبي مي تواند باشد اما نوع بيان جملاتي كه در ادامه مي آيد "هر كس با من مشكل دارد مشكل خودش است " آن هم در جواب سوالي كه چگونگي رابطه او با سرمربي تيمش را پرسيده بود، بسيار جاي تاسف دارد!

واعظ آشتياني كه هنوز از جايگاه جديد خود درك درست و كاملي ندارد بايد متوجه اين نكته باشد كه هر صحبت و كلامي كه از دهان او خارج مي شود نه به عنوان حرف واعظ آشتياني كه به عنوان سخني از طرف مدير عامل باشگاه استقلال تلقي مي شود. وي چند ساعتي قبل از شروع دربي به جاي آن كه حتي در صورت وجود مشكلاتي بين او و سرمربي تيمش با بيان جملاتي آرامش را به اردوي استقلال هديه كند با دست خود به حواشي تيم دامن مي زند.

او از هر فرصتي استفاده مي كند تا با اظهار نظرهايي به زعم خود قاطعانه، جايگاه خود را تثبيت كند اما كاملا غافل از حجم پوششي رسانه اي است كه روي هر آنچه كه در استقلال اتفاق مي افتد وجود دارد. مدير عامل استقلال بايد هر چه سريع تر تفاوت ميان فدراسيون دوچرخه سواري و باشگاه استقلال را دريابد. واعظ آشتياني بايد دريابد سوار بر دوچرخه نمي توان فوتبال بازي كرد، حتي به يك بار امتحان كردنش هم نمي ارزد !

چاپ شده به تاریخ یکشنبه چهاردهم مهرماه 87

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

بايكوت

وقتي دربي مساوي مي شود كار روزنامه هاي ورزشي سخت مي شود، نتيجه مساوي مثل آب سردي است كه روي سر همه دنبال كنندگان اخبار روزهاي پيش و پس از دربي ريخته مي شود اما كار روزنامه ها از آن جهت مشكل مي شود كه وضعيتي معلق پيدا مي كنند .

جدا از طيفي كه عادت به خريدن و مطالعه روزنامه ها دارند ، نتيجه مساوي جذابيتی براي آن دسته از خوانندگانی كه به مناسبت هاي ويژه سراغ روزنامه ها مي آيند ندارد. در كل در نتيجه مساوي آن هم از نوع "يك-يك" يا "صفر-صفر" قطحي سوژه است! چرا كه انتقال هيجان فقط يك بار انجام مي شود و جو حاكم بر ورزشگاه خيلي زود خود را با نتيجه پاياني احتمال وفق مي دهد. براي همين هم تماشاچي حاضر در استاديوم و هم بيينده تلويزيوني چون توقعات خود را بدون پاسخ مي بيند نه تنها خود را بابت آن همه شوق و هيجان پيش از بازي سرزنش مي كند بلكه احساسات خود را نيز سركوب شده ديده و به همين خاطر دوست دارد خود را زودتر از فضاي دربي خارج كند و يكي از نزديكترين و در دسترس ترين روش ها بايكوت خبري دربي است.

در اين ميان استثناهايي هم وجود دارند، كه به دليل شدت علاقه به تيم محبوب خود بيشتر از آن كه شوق بردن داشته باشند وحشت از باختن دارند و به همين دليل مساوي را رضايت بخش تر از هر نتيجه اي مي دانند اما همين گروه نيز انگيزه اي براي پيگيري آنچه كه اتفاق افتاده در روزنامه هاي صبح فردا ندارند. در كل نتيجه مساوي دربي ظرفيتي را براي جذب مخاطب تازه به وجود نمي آورد و حتي حفظ ميانگين مخاطبان هميشگي را نيز سخت مي كند و خواه ناخواه روزنامه ها را به سمت سوژه سازي و بزرگ نمايي بعضي از اخبار و حواشي سوق مي دهد. مساوي بدون حواشي دربي كه فقط خوشايند مسئولان برگزاري، فدرسيون، حراست ، شركت واحد و بعضي از نهادها و ارگان هاست البته! چيزي براي عرضه ندارد.

گفتني است همانطور كه از بطن يادداشت قابل استنتاج است مساوي هاي اينچنيني از جنس مساوي هاي چند سال اخير "استقلال-پرسپوليس" است، براي درك روشن تري از بحث مساوي يادداشت امروز، تساوي ديروز دربي را مقايسه كنيد با نتيجه ديدار همين "استقلال-پرسپوليس" در تاريخ 9 دي ماه 79 كه ابتدا پرسپوليس با گل رهبري فرد در دقيقه 57 پيش افتاد اما در ادامه استقلال با دو گل نوازي و هاشمي نسب در دقايق 67 و 86 پيش افتاد و در نهايت در دقيقه 89 علي كريمي بازي را به تساوي كشاند .

يعني تمتشاچي بازي حدود 30 دقيقه در فضايي پر از هيجان، استرس، شادي و غم غوطه ور بود و تمام آنچه را كه از يك ديدار حساس متوقع بود مقابل ديدگان خود مي ديد.

چاپ شده به تاریخ شنبه سیزدهم مهرماه 87

دربي، دوئل كلاسيك

"تقابل دو تيم ورزشي همشهري" اين شبه جمله تعريف مختصر و كوتاهي است كه نخستين بار وقتي واژه "دربي" وارد فرهنگ لغت ورزشي ما شد از سوي كاشفان اين واژه شنيده شد.
از آن روز به بعد "استقلال-پرسپوليس" شد دربي و كاملا يادمان رفت كه تا قبل از اين، مصاف آبي و قرمز چه نام داشت! البته اسم خاصي هم نداشت برخي همچنان مي گفتند "تاج-پرسپوليس"، برخي ديگر اسمش را "بازي حيثيتي" گذاشته بودند، خلاصه هر اسم و تعريفي كه داشت براي اين بود كه جنس اين بازي متفاوت بود.
استقلال-پرسپوليس يعني "دوئل"، يعني كليدي ترين سكانس يك فيلم وسترن، يعني خوب-بد-زشت، يك تقابلِ حساس، حيثيتي وكلاسيك!
"استقلال-پرسپوليس" يعني بگير و ببندهاي "آل پاچينو-دنيرو" فيلم
Heat
!
يك تقابل مرگبار .
پس دربي مصاف دو تيم ورزشي است كه مي توانند همشهري هم باشند اما پيكارشان بسيار فراتر از يك برد و باخت ساده ورزشي است.
دربي يعني بكش تا زنده بماني!
دربي يعني " اين بازي مال من، هرچي كه جام مال تو. اين سه امتياز مال من، هر چي كه صدر مال تو."
دربي يعني همين "تاج-پرسپوليس" كه از همان 16 فروردين 1347 يك جور ديگري بود، چهل سال گذشته و هنوز يك جور ديگري است و ما تازه چند سال است كه فهميده ايم اين يك جور ديگر يعني دربي!
بهمن ماه 48 است كه مي شود دربي، زد و خورد عزيز اصلي با حاج ابوالحسن داور و ترك زمين پرسپوليس! دربي يعني مهرماه 49 ،گل دقيقه 88 عباس مژدهي و برد سه بر دو تاج!
خرداد ماه 50 است كه مي شود دربي، گل دقيقه 90 ايرانپاك و تساوي يك-يك!
دربي يعني مات در دقيقه يك ! يعني خرداد 52 و گل دقيقه سوم رضا عادلخاني براي تاج.
دربي يعني مرگ در دقيقه نود! يعني خرداد 53 و گل دقيقه 88 حسن روشن.
دربي يعني تلخ و شيرين، اسفند 54، گل دقيقه 20 مسعود مژدهي و گل دقيقه 85 محمود خوردبين، تاج يك-پرسپوليس يك!
ارديبهشت 56 است كه مي شود دربي، گلهاي دقايق آخر، 83 روشن، 88 سعيد مراغه چيان.
دربي يعني ضربان دقايق ،ياس و اميد !
دربي يعني شانس ، يعني زندگي !
دربي يعني هيچ چيز نهايي نيست حتي زماني كه نهايي به نظر مي رسد .
دربی 65
چاپ شده به تاریخ پنجشنبه یازدهم مهرماه 87

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

دقيقه 60

ستون يك: وبلاگ
يكي از دوستان خوبم براي چهار ستون، وبلاگي به همين اسم تدارك ديده كه دو سه روزي است آدرس آن را بالاي
ستون مشاهده مي كنيد فعلا مطالب چاپ شده، روي وبلاگ چهار ستون هم مي رود تا بزودي فكرهاي جالب تري براي جذاب تر شدن آن بكنيم. خوبي وبلاگ به اين است كه پاي شما عزيزان را هم به چهار ستون باز مي كند و مي توانيد نظرات خود را درباره هر شماره آن يا كليت ستون به اطلاع برسانيد.
در آينده اي نزديك يكروز در هفته را به چاپ يادداشت ها و نظرات دريافتي شما از وبلاگ اختصاص خواهم داد .پس چشم انتظار كامنت هاي شما در وبلاگ چهار ستون هستم و شما هم منتظر چاپ آنها در چهار ستون باشيد.
ستون دو: تعطيلي
يكي از بزرگترين دلمشغوليهاي اين هفته مطبوعت ورزشي روز پنجشنبه است. به خودي خود دربي روز جمعه شماره پنجشنبه را براي مطبوعاتي ها ويژه كرده است اما احتمال تعطيلي آن روز همه برنامه ريزي هاي روزنامه ها را براي پيشبازي استقلال - پرسپوليس بهم زده، برخي مي گويند پس فردا تعطيل رسمي است، برخي ديگر مي گويند تعطيل نيست، بعضي ها مي گويند تعطيل است اما رسمي نيست، بعضي هاي ديگر مي گويند رسما تعطيل است اما با اطلاع قبلي نيست، هستند كساني كه مي گويند تعطيل نيست اما هر كسي كه خواست مي تواند سر كار نيايد و به مرخصي برود ولي هيچكس نيست كه بگويد شماره ويژه دربي را براي پنجشنبه بگذاريم يا نه؟ اصلا كسي پنجشنبه پاي دكه روزنامه فروشي مي رود يا نه؟ اگر برود روزنامه مي خرد يا نه؟ اصلا كسي از بازي جمعه خبر دارد ؟ بهر حال اين مشكل روزنامه هاست شما به فكر تعطيلات باشيد. خوش بگذره!
ستون سه: دربي
براي دربي نوشتن يكي دوسالي است كه كمي تكراري شده كه البته دلايل زيادي دارد. مثلا مي گويند مطبوعات خيلي به اين بازي نپردازند و به حواشي آن دامن نزنند چرا كه بازيكنان حرفه اي ما ظرفيت لازم را ندارند و ممكن است توي زمين همديگر را لت و پار كنند. دليل ديگر اين است كه نويسنده ها بايد بي طرفي را رعايت كنند تا به كسي بر نخورد و هيچكس به اين موضوع فكر نمي كند كه خب اكثر كساني كه روزنامه ورزشي مي خرند يا اين وري اند يا آنوري و مسلما خنثي نيستند.
اين مي شود كه پيش شماره هاي دربي چيزي ندارد جز يك عكس نيم صفحه، يك مشت آمار تكراري و چند تا مصاحبه! عكس نيم صفحه كه معلوم است نصفش آبي و نصف ديگرش قرمز با اعلام درشت شماره دربي، مثلا براي اين هفته با درشت ترين قلم مي خوانيد "دربي 65" بعضی ها كه خوش سليقه ترند يك صفحه شطرنج هم وسط صفحه، بين دو سر مونتاژ شده سر مربيان دو تيم مي گذارند يا مثلا لباس گلادياتوري تنشان مي كنند، براي آمار هم كه طبق معمول، جدول نتايج تمام بازيهاي گذشته را چاپ مي كنند و در صفحه كنارش يكسري اطلاعات آماري همان جدول را درشت درشت مي گذارند، اولين گل دربي! اولين داور دربي! اولين دربي اخراج! و ... مصاحبه ها هم كه نخوانده معلوم است آبي ها مي گويند"ما مي بريم "، قرمز ها مي گويند"ما مي بريم" و هيچكس حرف ديگري ندارد و اين مي شود پيش شماره تمام دربي ها پايتخت!
ستون چهار: دقیقه60

روزهايي كه بازي "استقلال-پرسپوليس" را كسي "دربي"‌ صدا نمي كرد، براي من خواستني تر است، روزهايي كه
اين بازي تنهاترين و بزرگترين سرگرمي مردم بود و قرار گرفتن اين دو اسم در كنار هم و تصور تضاد دو رنگ آبي و قرمز در يك گستره سبز هارموني دلپذيري را به همراه داشت كه حال همه را خيلي خوب مي كرد. بازيهاي زيادي را به ياد دارم، كامل و دقيق با تمام جزيئات، اما خودم هم باورم نمي شود كه اولين دربي براي من وقتي است كه فقط سه سال داشتم! از آن بازي فقط نتيجه، اسم گلزن و صحبتهاي پدرم را به ياد دارم، ‌و اين خاطره نه مال روزها و سالهاي بعد كه دقيقا براي همان روز بازي است . اولين دربي من يك ويژگي منحصر به فرد هم دارد، اين دربي ركورد دار تعداد تماشاگر در بين تمامي دربي هاست همان روزي كه نورافكن هاي آزادي مملو از تماشاگر شد و تماشاچيان حتي داخل محوطه زمين چمن، دورتا دور ورزشگاه نشستند، هنوز هم كسي آن جمعيتي را كه به چشم خود ديد باور ندارد.
پانزدهم مهر ماه 1362، بازي شماره 26، استقلال يك- پرسپوليس صفر، گل: پرويز مظلومي دقیقه 60
چاپ شده به تاریخ سه شنبه نهم مهرماه 87