۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

Ni نی

ستون يك: نخودي

وقتي شهر شلوغ مي شه، هستند آدمايي كه بدو بدو بيان بخوان بپرن رو جلد! به همين سادگي. ما روزنامه چي ها هم دل رحم، نه چك مي زنيم، نه چونه، طرفو شوت مي كنيم رو جلد! به همين سادگي. شما روزنامه خونا هم ولخرج، نه پس مي رين نه پيش ميان، روزنامه رو مي خرين! به همين سادگي. اين مي شه كه اينطور مي شه، اينطوري كه آقاي فلاني كه تا ديروز بايد با ذره بين دنبالش تو روزنامه و شب نامه و قولنامه مي گشتي! شب مي خوابي، صبح پا مي شي، مي بيني رفته رو جلد!
جريان، جريان همون دو تا مهندسه كه دارن با هم حرف مي زنن، اونوقت اون آقايي كه مسئول خدمات و پذيراييه مي پره وسط حرفاشون و نظر مي ده! البته با اين تفاوت كه اونجا يكي از آقايون مهندس با تذكري چيزي آقا رو متوجه مي كنه، اما اينجا آقاي نخودي مي پره مي ره روي جلد! به همين سادگي.

ستون دو: نامه

امروز شنيديم كه يكي از آقايون مبتكر و خوش ذوق فدراسيون فوتبال، يه پرينت از نامه علي كريمي گرفته، گذاشته تو يه پاكت خوشگل و تر و تمييز، رو پاكت نامه نشوني فرستنده و گيرنده و تمبر خلاصه همه چيزو اونجور كه بايد، مرتب می كنه تا آقاي رئيس از دل نگراني در بياد. روشم مي نويسه "برسد به دست آقاي رئيس" اما صبح اول وقت كه مياد نامه رو بذاره تو كارتابل، يكدفعه مي بينه يكي از زير ميز مي پره بيرون و مچشو مي گيره كه "آي گيرت انداختم! حالا نامه هاي منو بر مي داري، مي بري همه جا جار مي زني، اونوقت آخر از همه بايد بياري واسه خودم، بده ببينم نامه رو" آقاي مبتكر كه تا حالا صورت آقاي رئيسو بدون خنده نديده بود با تعجب مي گه "‌آقا چقدر عوض شدين! اصلا جديت به شما نمي ياد به خدا، حيف اون خنده هاي قشنگ قشنگ نيست!" "حرف نزن ببينم! اه....!اين چرا تمبر و آدرسش مال اماراته! اي شيطون...!"
رئيس دوباره همونجوري خندش مي گيره "يه چيزايي شنيده بودما....!"

ستون سه: منم ميام

علي كريمي چند بار زنگ زد برنامه نود گفت:"صابر...!" نه ببخشيد! گفت:"عادل!" "بله آقا، بذار دسستو...." نه ببخشيد! "بله آقا، بفرماييد"
گفت:"عادل! من مي خوام بيام استاديوم تيم ملي را تشويق كنم..." حالا نمي دونم علي كريمي يك بار زنگ زد، ولي عادل اينو چند بار گفت يا خود كريمي هم هر پنج ديقه يك بار زنگ مي زد، مي گفت من ميام استاديوم! خب كه چي! اگه مي خواين برين استاديوم خب تشريف ببرين. تا اونجايي كه من مي دونم دايي فقط ليست نفرات تيمو انتخاب مي كنه، ولي تماشاچيا هر كي دلش مي خواست مي تونه بره استاديوم! تازه اگر هم قرار به اعلام و اعلان و استعلام باشه تلفني كه نمي شه آخه! بايد نامه نوشت، اونوقت هر وقتي كه نامه رسيد دست اون آقا خوش خنده هه مي شه كه بشه! يعني مي شه كه رفت يا اومد يا كناره گيري كرد يا مثلا خداحافظي و اين چيزا.

ستون چهار: ني Ni

"به دايي پاس ندادم، پاس دادم به كريمي، به من فحش داد، گفت پاس مي دي به دوستت، به من پاس نمي دي".
"دايي" و "كريمي " جمله هاي بالا را بردارين، مي شه "بهش پاس ندادم، پاس دادم به اون يكي، به من فحش داد، گفت پاس مي دي به دوستت، به من پاس نمي دي".
حالا به جاي "پاس" بذارين "پفك"‌مي شه "بهش پفك ندادم، پفك دادم به اون يكي، گفت پفك مي دي به دوستت، به من پفك نمي دي".
الان از اون روزها چند سال مي گذره، اما اون هنوزم منو دوست نداره، مامانم گفته بود چيزي نگم اما اون كينه ايه! فكر مي كنم هنوز بچه مونده، كي مي خواد مثل من بزرگ شه نمي دونم .....؟!

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 24 مهرماه 87