۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

انار

ستون يك: شاملو

بيقرار زيستي
كه مي دانستي اين، همه نيست
زندگي، فقط يك بخش دارد و كدام بخش؟
زندگي فقط صدايي است و از كجا مي آيد؟
زندگي، فقط معنايي دارد
پيوسته به دواير بسيار فضا
كه به سوي دوري رشد مي كنند

ستون دو: سهراب

من به خانه بازگشتم مادر پرسيد
ميوه از ميدان خريدي هيچ؟
ميوه هاي بي نهايت را
كجا مي شود ميان اين سبد جا داد؟
گفتم از ميدان بخر يك انار خوب
امتحان كردم اناري را
انبساطش از ميان اين سبد در رفت
به چه شد آخر خوراك ظهر
ظهر از آيينه ها تصوير به تا دور دست زندگي مي رفت

ستون سه: فروغ

چقدر روشني خوبست
و من چقدر دلم مي خواهد
كه يحيي يك چارچرخه داشته باشد
و يك چراغ زنبوري
و من چقدر دلم مي خواهد
كه روي چارچرخه يحيي ميان هندوانه ها و خربزه ها بنشينم و
دور ميدان محمديه بچرخم
آخ.......
چقدر دور ميدان چرخيدن خوبست
چقدر روي پشت بام خوابيدن خوبست
چقدر باغ ملي رفتن خوبست
چقدر مزه پپسي خوبست
چقدر سينماي فردين خوبست
و من چقدر از همه چيزهاي خوب خوشم مي‌آيد

ستون چهار: اخوان

هميشه من يك آرزو دارم
كه آن شايد از همه آرزوهايم بزرگ تر است
از همه بزرگ تر
شايد همه آرزو ها بزرگند، شايد همه كوچك
و من هميشه يك آرزو دارم با همين دل
و چشم هايم هميشه

خارج از ستون

گفتم آخر هفته، شايد فرصت خوبي باشد تا به چيزاي ديگه هم فكر كنيم مثل شعر،انار، فردين و خيلي چيزاي خوب ديگه، همين.

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 18 مهر87