۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

بالیوود

كوچ كوچ هوتامه

مكان: تهران- استاديوم آزادي
زمان: يكي دو روز پيش - بين دو نيمه استقلال، برق

از همان لحظه شروع مسابقه، فضاي ورزشگاه جور خاصي بود، يك دلشوره خواستني تمام استاديوم را پر كرده بود، يك حس غريب اما آشنا! هرچه بازي به پايان نيمه اول نزديك تر مي شد، خاصي جو استاديوم و غريبي آن حس آشنا بيشتر و بيشتر مي شد، ديري نپاييد كه ... علي دايي و امير قلعه نوعي رودررو شدند و... آشتي كردند...

امير: "من مي خواستم تو رو دعوت كنم علي جان تا قداستت حفظ شه، من به برادرت زنگ زدم تا قداستت حفظ شه، داداشت گفت آمريكايي، من رو نكردم تا قداستت حفظ شه."
دايي: "به قولي من سربازتم ژنرال، من نمي خواستم اونروز فقط طالب لو و جباري رو دعوت كنم كه شما تو انزلي به قولي ببازين و روتون كم شه"
امير: "‌اين حرفا چيه بزرگوار! بذار باقيشو برات بگم، به افشين پيرواني اينا گفتم به آقاي گل جهان زنگ بزن تا قداستش حفظ شه."‌
دايي: "‌امير خان! اصلا و ابدا من نگفتم تيمت هر كي هر كي بازي مي كنه و همش بكش زيرشه، به قولي من نمي خواستم حالتو بگيرم."
امير: "‌من خودم اون راس بودم مي دونم چه حال داره! نه ببخش بزرگوار! مي دونم چه سختيهايي داره! 360 درجه فرق كاره! بذار پيشونيتو ببوسم تا قداستت حفظ شه."
دايي: "آشتي آشتي به قولي، تا روز بهشتي عزيز من"
امير: "خدا را شاكرم، كل يوم ديگه آشتي گونه شديم، يك روز فيفا دي زنگ بزن بريم هاليدي"

دل تو پاگل هه

مكان: ايضا تهران- محل تمرين پرسپوليس
زمان: يك روز قبل از يكي دو روز پيش- حين تمرين پرسپوليسي ها

يك نفر بين افرادي كه براي تماشاي تمرين آمده بودند حس عجيبي داشت! با اينكه سعي مي كرد خود را كنترل كند اما دلشوره و استرس غريبش قابل لمس بود. به كلي تغيير چهره داده بود تا شناخته نشود، او فقط به عشق پرسپوليس آمده بود، فقط به عشق پرسپوليس. ناگهان قطبي از ميان هواداران مات حس دو چشم آشنا شد، همه چيز از يك نگاه شروع شد...

افشين قطبي به افشين پيرواني اينا: "افشين جان! بار سنگين دو چشم آشنا داغون كرد من"
افشين پيرواني اينا: "چيزي نيست امپراتور، اوا نه! حاجيه.. (با صداي بلند و فرياد كنان) حاجي حاجي جي جي يي يي ي...!!!"

حركت اسلوموشن افشين ها به سمت حاجي مايلي با دستاني باز و چشمهايي اشك بار، تلاقي نگاه افشين با محمد و آشتي كنان يك قطبي با يك مايلي ...

قطبي: "‌حاجي جون! اون روز كه به من گفت تو رو نشناخت يعني من تا حالا تو رو از جلو نديد."
حاجي: "افشين! من از دايي عذرخواهي نمي كنم اما از تو عذرخواهي مي كنم. من اگه گفتم تو يك آمريكاييه كافري و تو آمريكاي جنايت كار زن و بچه داري همين جوري يه چيزي گفتم دور هم باشيم خوش بگذره."
قطبي: "حاجي من از ته شكمم دوست داره تو رو"
حاجي: "‌تو امپراتوري، بانو يوروم آبجي ماست، تو اصل اصل ايراني هستي"
قطبي: "حاجي! تو چقدر شكمت بزرگه مثل دريا مثل ببر مثل پلنگ مثل شير مثل..."
حاجي: "امپراتور! چوب كاري نكن، من از دايي عذرخواهي نمي كنم چون هنوز گرين كارتش نيومده اما تو خيلي آقايي چقدر تمرينات خوب و قشنگه! من تو رو دوست دارم، تازه اوباما رو هم دوست دارم."
قطبي: "آشتي آشتي مثل دو تا ببر و پلنگ، تا روز بهشتي"

حاجي: "i love u"

چاپ شده به تاریخ یکشنبه 28 مهر 87