۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

سکانس آخر

سهم من هميشه دلتنگي ست....

«كاش اين دنيا هم مثل يک جعبه موسيقي بود، همه صداها آهنگ بود، حرف ها ترانه.»
آن وقت شايد خداحافظي آسان تر بود، سفر راه و رسم ديگري داشت و جاده مفهوم بلند دلواپسي نبود.

بهانه ام براي اين يادداشت – آخرين چهارستون من- سفر است، سفري كه مرا از خانه پدري ام دور مي كند و رنگ تازه اي به فاصله، دلتنگي، خاطره، خانه، مادر و عشق مي پاشد.
آغاز سفر از پايان يك خداحافظي است كه اگر تلخ نباشد، چندان هم شيرين نيست. طعم گسي دارد و خب اين قانون سفر است .
امروز كه قرار به رفتن است تا چه پيش آيد! به بهانه اين قرار اما بايد خداحافظي كرد كه اگر رفتم به دلم نماند.
يك بغل خاطره و دلتنگي را با خود مي برم، به جز تكه دلي كه جا مي گذارم تا بهانه ام باشد براي برگشتن، يك بهانه دارم و همين.

«به چيزي كه دل نداره، دل نبند.» دل بستن اما از آداب روزگار است كه در زمانه هاي سفر معلوم مي شود كه گرفتار است. گرفتار و دلبسته آب و خاكي كه چند و چون وفاداري را درس مي دهد، هرچند كه دل ندارد.
و مادرم كه نماد اين وفاداري است و ياران و دوستان كه مشق تعهد و رفاقت اند و عشق كه يگانه تمرين وارستگي و خلوص است و چه خوب كه همه شان دل دارند. سفر گره اين دلبستگي را محكم تر مي كند، ‌دستكم براي من اينطور است تا اين گره كور نشود بار سفر نمي بندم.

اين خداحافظي موقتي است، اين خداحافظي بهانه است كه بگويم دوستتان دارم، دلتنگتان مي شوم و با خاطره اين صد روز زندگي مي كنم.
اين 1+90 امين شماره چهارستون است، يك دقيقه وقت اضافه تا با صداي بلند بگويم به سهم خود سپاسگزار تك تك اساتيد، همكاران، بزرگواران و دوستان خوبم در اين عمر صد روزه هستم.
نمي دانم از رضا اسماعيلي متشكر باشم يا گلايه كنم كه مرا با البرز پيوند زد تا به وقت رفتن اينقدر بي تاب شوم، آنقدر دوستش دارم كه گلايه هايم را برايش ببرم و او آنقدر دل بزرگي دارد كه اين لحظه هايم را بفهمد، كه دلتنگي چيست؟ كه دوست داشتن كدام است؟ براي قلب هميشه عاشق او. سهم رضاي عزيز گلايه و سپاسم از آن فرشته جمشيديان دوست داشتني كه قلب مهربانش طاقت گلايه ندارد و تك تك عزيزانم كه اين صد روز را كنارشان نفس كشيدم و زندگي كردم.
صدبار مردن و زنده شدن با عمر يك روزه يك روزنامه!
و براي او «‌هنوز هم اگه يك كلمه بگي بمون، موندگارم...»
... بمون، پابند به عهدمون.
خداحافظ، به همين سادگي.

چاپ شده به تاریخ پنجشنبه 26 دی 87

بوی عیدی، بوی توپ

تيك تيك تيك تيك تيك...

آغاز سال يك هزار و سيصد و هشتاد و... توي دروازه ... گل... گل... سازمان معظم و مفخر ليگ برتر پس از سالها تحقيق و مطالعه علمي و اصولي با دستيابي به آخرين و مدرنترين تكنولوژيهاي برنامه ريزي، در اقدامي كاملا غافلگير كننده و ناگهاني برنامه مسابقات فوتبال ليگ برتر را تا آخرين ساعات سال جاري و البته نخستين ساعات سال آتي اعلام كرد!
همانطور كه از شواهد و قرائن و تقويم مكتوب جمشيدي به كوشش و اهتمام استاد ملك پور پيداست سال كهنه 1387 هجري خورشيدي به روز جمعه سي ام اسفند ماه، ساعت سه و سه دقيقه بعد از ظهر تحويل خواهد شد تا چرخ فلك به روي سال يك هزار و سيصد و هشتاد و هشت روي خوش نشان دهد.
در همين گير و دار تحويل و تعويض سال كهنه و نو، سردار عزيز محمدي رياست شبانه روز پركار و فعال و زيرك وباهوش، تعدادي مسابقات فوتبال ليگ برتر را برنامه ريزي و اجرا خواهد كرد تا به هيچ عنوان ثانيه اي تلف نشود و يا به تعبيري هدر نرود و خب نهايتا حيف و ميل نشود!
در اين كه بايد از لحظه لحظه هاي زندگي نهايت استفاده را كرد شكي نيست و بيشتر در اين شكي نيست كه احدالناسي (عبارت از اين پارسي تر سراغ داريد، اعلام فرماييد.) به ياد نمي آورد سازمان ليگ برتر از آغاز تا امروز به اندازه حتي يك نيمه روز وقت را تلف كرده باشد!
آوازه خوان خوش صداي اين شهر سالها پيش اين روزها را پيش بيني كرده بود و با صداي خسته و گرفته اش فرياد مي زد «بوي عيدي، بوي توپ، بوي كاغذ رنگي، بوي تند ماهي دودي، وسط زمين چمن، با اينا ليگ برترو راه ميندازم، با اينا بازيها رو سر مي كنم...»
و حالا امروز اعلام مي شود تنها يك ساعت و 57 دقيقه پس از سال تحويل مسابقات ليگ برتر برگزار مي شود.


عزيز محمدي كه به هيچ عنوان تاب و تحمل تعطيلي ليگ و به تعويق افتادن مسابقات را ندارد، ‌فقط و فقط توانست تعطيلات سال نو را يكي، دو ساعت تحمل كند و لذا بلاتعجيل (پايدار باد زبان پارسي!) ليگ برتر را راس 5 بعد از ظهر روز جمعه و جايي بين 30 اسفند 87 و 1 فرودين 88 برگزار مي كند. (جمعه 30 اسفند 87، سال كبيسه، ساعت پانزده و سه دقيقه سال تحويل مي شود و مي شود 1388. اما كماكان تاريخ 30 اسفند 87 است اما سال، سال 88 است! داشته باشيد در اين وانفسا ليگ برتر هم برگزار مي شود!)
سردار عقيده دارد بسياري از شاغلين در مسئوليت هاي حساس، زمان سال تحويل هم بر سر پست و مسئوليت خود هستند و رنگ و روي سفره هفت سين و تنگ ماهي و سبزي پلو را نمي بينند كه نمي بينند! به عقيده سردار عزيز (منظور سرداري است كه عزيز و دوست داشتني است.) بازيكن فوتبال بودن دستكمي از پاسداري و نگهباني ار مرزهاي استراتژيك ندارد و چه معني دارد بازيكنان فوتبال روز سال تحويل تعطيل باشند و دور توپ و استاديوم و مسابقه را خط بكشند! تماشاچي و هوادار فوتبال هم اگر راست مي گويد، اگر مرد است پا شد (اين يكي پارسي پارسي است) و بيايد استاديوم بازي را تماشا كند، نيامد هم كه نيامد به .. به... بگذريم، اصلا به... (بي خيال)
سال نو مبارك، نوروزتان پيروز، پيروز قرباني، ضربه سر، گل... گل... توي دروازه... در سايه ايزد تبارك، عيد همگي بود مبارك... آخ! چه توپي خورد به تير...! بوي توپ... بوي اسكناس تا نخورده لاي كتاب...

چاپ شده به تاریخ چهارشنبه 25 دی 87

...

روزي كه پرسپوليس در ورزشگاه آزادي مقابل ديدگان هزاران هوادارش بازي را به فجر سپاسي واگذار كرد و طرفداران پرسپوليس براي نخستين بار عليه پروين كه به زعم بسياري اسطوره اين باشگاه به شمار مي رفت شعار دادند، سلطان با چشماني سرخ، چهره اي برافروخته و با صدايي كه به شدت مي لرزيد اعلام كرد «ديگر هرگز مرا در فوتبال نخواهيد ديد، خداحافظ فوتبال، خداحافظ...»
پروين رفت اما چشمان تيله اي اش هميشه در كمين فوتبال بود. آذربايجان، سرخپوشان دلوار افزار و استيل آذين نام هايي بودند كه يكي پس از ديگري سايه پروين را بالاي سر خود ديدند تا شايد سلطان روزنه اي به فوتبال پيش روي ديدگان خود بگشايد كه خب هيچ كدام سرانجام خوشي نداشت و روز به روز محدوده حكومتي او را كوچك و كوچك تر كرد.
پروين نماد فوتبال سنتي بود و به همين بهانه مديران پرسپوليس، از همين حاج عباس انصاري فرد تا محمد حسن وغمخوار و ديگران به دنبال راهي بودند تا او را از پرسپوليس دور كنند.
آوردن مربيان خارجي كنار دست سلطان همچون اشميت و زوبل تا پيشنهاد مديريت فني باشگاه، چيزي جز به در و ديوار زدن سياستگذاران پرسپوليس نبود كه در نهايت به هدف زد و علي پروين از پرسپوليس جدا شد!


پروين، مرد 62 ساله، هماني كه مديريت فني يك تيم فوتبال معنايي جز «كشك» برايش ندارد! امروز و در اوج بحران هاي پرسپوليس در محافل دوستانه اش مي گويد تنها كسي است كه مي تواند اين تيم را جمع كند! بازگشت به صفر؛ نقطه شروع.
آري هان، دنيزلي، قطبي و افشين پيرواني آمدند تا پرسپوليس با عبور از دوران گذار پا به دوران مدرنيته گذارد و زندگي بدون پروين را بياموزد.
پرسپوليس آداب اين زندگي تازه را آموخت، آموخت به جاي سلطان، امپراتورداشته باشد، قهرمان شد اما...

به جاي سه نقطه چه مي توان نوشت؟ هيچ!
امروز بازگشت پروين تكذيب شد اما خبرش حتي با وجود تكذيبيه زودهنگامش، شوك آور بود، همين كه براي بازگشت به نقطه شروع اين همه آمادگي و اشتياق وجود داشته و همين كه هيچ راهي تا انتها طي نمي شود، جز سه نقطه هيچ واكنش ديگري ندارد!
اين تيتر امروز چهارستون است؛...
شما به سليقه خودتان آن را پر كنيد، مرسي.

چاپ شده به تاریخ سه شنبه 24 دی 87